جوراب نت

روزنوشت - الف . ب

جوراب نت

روزنوشت - الف . ب

تاکسی خطر ها ، ریزفکر ها ، اگه وقت بود ... ها ؟ وانمود ؟ و شمال

همیشه این باور رو در مورد خودم دارم که بعد از اتمام دوره مدرسه مشغولیت های ذهنیم از درس به خیلی چیز های مختلف تبدیل شده که به تبع زندگی درصد بیش تری از فضای راحت طلب مغز منو اشغال می کنن ، از یه طرف فک می کنم همه این درگیری های ذهنی و کاری رو دارن و من فقط دارم یکم زیادی شلوغش می کنم ! نمیدونم ، خودم به نظریه دوم بیش تر اعتقاد دارم .

از جمله این مشغولیت های تصمیم جدیدیه که قرار بود روش فکر کنم اما چون دوست ندارم بهش فکر کنم انداختمش یه گوشه ی مغزم و بی خیالش شدم ، فک کنم زمان وادارم کنه که یکی از راه ها رو انتخاب کنم . یا موندن تو خ . الف و یا مهندس شدن ! اگه دست من بود و دولت هم دولت کنونی نبود فک کنم میتونستم با کمک جمعی از اصحاب پول دوست مجله cariran رو راه بندازم اما مث اینکه مثل سایت باید ایده ی مجله رو هم مثل یه رویا شروع کنم و بذارم خود به خود درگیریت ذهنیم باهاش بیش تر شه و به طور خودکار طبق قانون جاذبه برم دنبالش ، خدا رو چه دیدید ، شاید غیر ممکن تو این دولت ممکن شد ؟! ها ؟

دانشگاه متاسفانه خیلی دوره و این دور بودن مشکلات زیادی رو به همراه داره : شاید بشه ماشین برد اما بردن ماشین اصلا عاقلانه نیست چون هم مدت بیش تری توی راه هستم و هم شباهت زیادی به سفر تهران قزوین خواهد داشت !

وای به حال کلاس های صبح ساعت  7 و نیم ، ساعت 6 و ربع باید از خونه راه بیفتم هلک و هلک لباسا رو بپوشم و پیش بینی کنم که سر کلاس قراره چه بلایی سرم بیاد ، تو راه استرس داشته باشم یا بی خیال ! ، حالا مسیر خونه تا ایستگاه اتوبوس ، این مسیر همیشه طاقت فرساست و خسته کننده و وقتی به اتوبوس میرسم حدود 7-8 دقیقه ای طول می کشه ، نوبت به بحث شیرین اتوبوس های مترو می رسه که مسیر 5 دقیقه ای رو 15 دقیقه ای میرن ... خوب الان رسیدم مترو ، دوون دوون میرم سمت گیت های علم و صنعت و کارت میزنم ( خدا رو شکر اگه این داستان کارت نبود پییییر می شدم ) ، از پله برقی های ایستگاه صادقیه که بالا میرم فقط خدا خدا می کنم که مترو کرج نرسیده باشه و دوستداران متروی تهران به سمتش سرازیر نشده باشند و همچنین یه سری آدم عشق نشستن توی ایستگاه باشن که محل وایستادن قطار رو هدف گیری کرده باشن تا حدود 9 تا ایستگاه رو با عذاب طی نکنم ! معمولا این شرایط سر صبح محیا می شه خود به خود ، خدا رو شکر ! ... سوار مترو که میشم فرقی نمیکنه بشینم یا وایسم ، اما جالبه که من دوس دارم معمولا وایسم ! به هر حال تا ایستگاه بهارستان حدود نیم ساعت توی راه هستم و بعد از پیاده شدن از مترو نوبت به گلوله های آتشین سازمان تاکسیرانی تهران ، تاکسی خطر های دانشگاه که جلوی مترو بهارستان قربانی می طلبند میرسه . از مشخصات اصلی این تاکسی ها میشه به لایی کشی هایی که غیر ممکن ترین هستند ، سبقت های باور نکردنی ، معکوس کشیدن های بی مثال و استفاده مفید از خط ویژه اتوبوس ها اشاره کرد.. کلا من اینو به تونل وحشت پارک ارم ترجیح می دم .. حس می کنم آدرونالین خون من جواب این همه هیجانو نمیده J ... و اکنون پس از گذشتن از خان nام به جلوی درب دانشگاه رسیدم و حدودا 1 ساعت و ربع توی راه بودم ، حق بدید ، وقتی از خواب پا می شم چقدر احتمال این وجود داره که تصمیم بگیرم کلاس رو بپیچونم ؟ لعنت بر شیطون J)

ریزفکرایی که تو این مدت به ذهنم خطور کردن از این قرارن :

فرشاد بعد از شنیدن خبر مجله Cariran دو ثانیه سکوت معنادار کرد ، چرا ؟

هر چی سعی کردم خبرگزاری فارس رو دوست داشته باشم نتونستم !

دقیقه 4 به بعد آهنگ Fragile Dreams از Anathema ، همش تو سرمه !

علیرضا خیلی یه دندس و لجباز ، خره 40 دفعه تا حالا بهت ثابت شده که من درست راهنماییت می کنم بازم میری دققیقا خودتو میندازی تو چاه !

من چرا درس نمیخونم؟

کو اون امیرحسین 6 سال پیش ؟

من آخر مجله رو از سلفون در میارم J ..

آخه درس تنظیم رو چه به پروژه Power point ؟!!

باید یه وقت بذارم سی دی ها و کاغذ های روی میزم رو مرتب کنم !

روی وایت برد چرت و پرت های اضافی زیادی هستن ، این وایت برد دقیقا ذهن منه ، نباید انقدر شیر تو شیر باشه دیگه .. دِهَ !!!!

تو

 

 

یه نکته ای که ذهنمو مشغول کرده اینه که کسی تا حالا برای من حرف کلیشه ای رو معنی نکرده ، تو کار و زندگی خیلی پیش میاد من حرفایی می زنم ک همی گن کلیشه ایه و از روی عقل و فکر نیست ، می گم نه به خدا ، من اصلا نمیدونم منظور از کلیشه ای چیه ، اگه فقط یه حرف سادس پس حرف من کلیشه ای نیست ، چون هیچ وقت وقت خودمو و دیگران رو با حرفایی که پشتشون باور خودم نباشه نمیزنم ، کلا حرفی رو اگه از نوک زبونم بزنم سعی می کنم با سکوت سوتیم رو جبران کنم ،  کلا سکوت رو دوس دارم !

 

وبلاگ نویسی اینطوری نیس که من می نویسم ، دوس داشتم وقت می ذاشتم پاش ، 4 تا عکس ، آهنگ ، مطالب تحقیقی و به درد بخور و از این جور چیزا می نوشتم ، البته حالت روزمره ای ، خوب چه کنیم ، قسمت ما اینه که هی وانمود کنیم که وقت کم داریم و کلاس بذاریم و فراشد از شیراز پاشه بیاد بهمون بگه ، چرا تهرانیا انقدر کلاس می ذارن ، دی رحواب اس ام اس میدن یا جواب سلام رو اینجوری می دن و نمیگن خوبی و از این حرفای خاله زنکی !

اما نمیدونم چرا حس می کنم اینا همش واقعیته ، وانمود نیست ، وای زندگی ! ولم کن ، من به دو روز استراحت دقیقا لب دریا نیاز دارم ، به دور از :

غر های اصغر ، اس ام اس های فرشاد ، کامپیوتر ، تلوزیون ، کانال Disney ، هر گونه خودرویی و ...

به همراه

فکرت، موسیقی همه مدله ، قلیون دوسیب ( جهت تزیین ) ، جوجه کباب ، تمبکَم ( Oh I miss you  ) و ...

 

و اکنون ، خواب !

نظرات 1 + ارسال نظر
مهیار چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:37 ق.ظ http://kimiagar.blogsky.com

سلام
ممنون میشم اگه
من رو لینک کنی...با نام
(آتش نگاه به نامحرم)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد