اولین سانس از اولین کنسرت سیروان یا به قول معرفو سلطان تنظیم ایران تموم شد و منم افتخار اینو داشتم که یکی از بیننده هاش باشم .
کنسرت حاشیه زیاد داشت ، فک کنم بهتره اول در مورد حاشیه هاش بنویسم و بعد برم سراغ اصل Performance :
کنسرت با حدود یه ساعت و نیم تاخیر شروع شد و تو این مدت سالن انتظار شاهد اتفاقای جالبی بود و مهم ترینشون حضور اعضای گروه Bar o Bax بود که علی رغم غیر مجاز بودنشون همه ی طرفدارای سیروان عاشقشون بودن ، هر چند من یه راهی به پشت مشتا پیدا کردم و دیدم دارن Redbull با یه چیز دیگه می خورن :) خوب غیر از این هم نمیشد ازشون انتظار داشت ...
مد هست که VIP رو به افراد مشهور بدن اما خوب به جز نیما فلاح شخص شاخص دیگه ای حضور نداشت .
از اول به امید یه تفاوت بزرگ بین کنسرت سیروان و بقیه رفتم اما از ورود اول سیروان به سالن که خیلی ساده و بدون هیجان بود میشد بقیه داستان رو حدس زد . تکنوازی ها ، چینش ساز ها ، همه و همه در کنار گروه نه چندان معروف پشت سر سیروان باعث می شدن تا کسایی که تو سالن بودن اول از همه سر در گم شن اما در این به یه شخصی در گوشه ای ترین نقطه پشت کیبورد وایساده بود ، یه کلاه کپ روی سرش بود و شالی هم دور گردنش ، کمتر کسی از همون اول زانیار رو شناخت ، زانیا به احترام عظمت برادرش توی موسیقی با وجود اینکه می دونست طرفدارای خیلی زیادی تو سالن داشت حتی لب باز نکرد و توی هیچ صحنه ای خودش رو به رخ نکشید ، شاید نیمی از سالن فریاد زانیار زانیار رو سر می دادن ، اما اون به احترام اینکه این صحنه امروز متعلق به برادرشه حتی دست بلند نمی کرد برای تشکر و کاملا مشخص بود با چهره ای نسبتا مبدل اومده
کنسرت با شاهکار آلبوم اول سیروان یعنی تو خیال کردی بری شروع شد و سالن منفجر شد اما از اون به بعد هر وقت نوبت به اجرای یکی از آهنگای آلبوم اولش می رسید سالن سرد می شد و کاملا می شد متوجه این موضوع بشیم که خیلی از حضار آلبوم اول رو گوش نداده بودن ، البته این وسط آهنگ آره سیروان به نظر محبوب ترین آهنگش بود چون دو بار به درخواست مردم خوندش و به هیچ وجه هم سمت آهنگ تو مریضی که اونم خیلی درخواست کننده داشت نرفت .
مثل همیشه گیر مامورای سالن زیاد بود با کوچکترین بالا رفتن دستی و تکون خوردن بدنی مردم قربونی ریش دار های سالن می شدن ...
بعد از گذشت نیمی از کنسرت تعداد قلیلی کنسرت رو ترک کردن که نشونه ضعف کار سیروان توی این کنسرت بود .
به هر حال سیروان اولین کنسرت عمرش رو داشت اجرا می کرد و ما هم پیش بینی کرده بودیم که حداکثر سوتی های ممکن رو باید توی این کنسرت بده ، صدای سیروان از یه صدای معمولی بیش تر نبود و دلیلش هم صدابرداری ضعیف کنسرت بود . بعضی از ساز ها نا هماهنگ اجرا می کردند و یک همخوان جدید سیروان را توی همه ی آهنگ ها همراهی می کرد که جلوه خوبی نداشت .
سیروان تک تک اعضای گروهش رو بهترین ها در ایران نامید و البته اونا هم مثل اینکه این لقب رو قبول داشتن چون هیچ فروتنی ای در این زمینه نشون نمی دادن .
در کل شب لذت بخشی بود و و اقعا خوشحالم که تونستم بخضی از اولین کنسرت سیروان باشم ، برای من که عالی بود
پی نوشت مهم : یادته می گفتی یه روز با م.رضا و ... بریم بیرون ؟ امشب وقتش بود اما من تنها بودم .. اینو گفتم فقط برای تازه شدن خاطره ها ، هیچ منظور دیگه ای نداشتم ...
آخر این قصه خوشه ؟ بسه انقدر دنیا بهم خندید
بسه ، بسه ، بسه ... من تحملشو ندارم ... دیگه شب و روز ندارم
دیگه نمیخوام واسه دیوار حرف بزنم ، نمیدونم این حرفا رو باید به کی بگم
سلام
دیروز رفتم سینما ، به رنگ ارغوان ... تو این سالا هر وقت میرم سینما اولش به خودم میگم خدا کنه یه فیلم تاثیر گذار باشه و تقریبا دو سه سالی هست که هیچ فیلمی تاثیر چندانی روم نداشته تا اینکه به رنگ ارغوان رو دیدم ، فقط میتون بگم عالی بود ... تحلیل یا حرفی از فیلم نمیخوام بزنم ، فقط در همین حد که همه مدل آدم توی فیلم پیدا میشه و همه مدل سرنوشت و پیش بینی و پایان سازی میتونید برای فیلم در نظر بگیرید ، در یک کلام بی نقص و شاهکار ... اما خوب این سینما رفتن حاشیه هم داشت ... توی راه سینما تنها شدم و فیلم رو هم تنها دیدم ، البته این راه منظور یه جاده نیست ...
توی انتخاب واحد آن چنان که باید خوب واحد نگرفتم و همش هم به خاطر این سیستم مسخره ی دانشگاهه که مطمئنم هیچ دانشگاهی تو ایران اینقدر دانشجوهاشو عذاب نمیده ، حذف و اضافمون هم که قوانین منحصر به فرد جهانی داره !
این روزا شدیدا درگیر کارهای خ.الف هستم ، ویژه نامه عید قراره 32 صفحه اضافه بر برنامه معمولو 500 تومن گرون تر باشه ، تا اینجای کار که من خودمو به برنامه رسوندم اما از اونور قضیه خبرهایی رسیده که وضع مطالب بخش های دیگه بدجوری خرابه ، به هرحال دعا کنید خوب شه ، خیلی براش تلاش کردیم.
باورم نمیشه ، بااااااورم نمیشه ... دیروز برای چند دقیقه تمبک رو گرفتم دستم اما هیچ وقت اینطوری نبودم ، حتی جرات نمی کردم یه ضربه ساده به ساز بزنم ، همونجوری دست نخورده گذاشتمش سر جاش
راستش ، دیگه دلم نمیخواد از تنهایی و دلتنگی و غم و غصه و اشک و اینا حرفی بزنم ، دلایلش هم زیاده ... حس می کنم خیلی کوچیک میشم تو ذهن خواننده یا شنونده این حرفا ، حس می کنم اهمیتی به این حرفا وجود نداره ، حس می کنم واقعا برای فراموش کردن باید کلی ضربه ببینم ، حس می کنم این حس از اول مشکل داشته ... اما با این وجود خودم و خودم باهاشون کنار میایم ، تمومشون نمی کنم چون هم نمیتونم و هم نمیخوام ...
خودمو برای خودم سبک کنم بهتره ، اینطوری می افتم تو یه دور بدون پایان ، از این جیب به اون جیب