-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 00:01
درسته که برای شکست نخوردن باید دیگران رو شکست بدیم .. ولی تو هر رابطه ای این اصل برقرار نیست ... به زندگی بدون شکستت افتخار نکن ...
-
گریه هاشو به من بده ، خنده چشماش مال تو
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 01:39
سلام خدا اینبار مخاطبم فقط تویی ! چون تا چند روز پیش اینجا هم یه رهگذر داشت که دیگه نداره ... میگن به حرف دلای تنها و شکسته خوب گوش می کنی ... به حرف دل من که توجهی نکردی ... اومدم از طریق این وبلاگ تنها ازت بخوام منو به یه لوپ ۶ ماهه تو زندگیم برگردونی ُ همون لوپی که خیلی دوسش دارم ... مشغول نگرانی برای امیر که زیر...
-
هیچ چیزی سر جاش نیست
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 18:30
سلام زنده ام شکر خدا الآن دقیقا نمی تونم خودمو توصیف کنم ولی طبق معمول ... شرایط کاری مساعد نیست و مدت کوتاهیه شغل اصلی مربوط به رشتمو شروع کردم و امیدوارم بتونم به اون هدفی که میخوام توش برسم ... تو دانشگاه معروف شدم به یکی که ماشین بازه و کلی اطلاعات داره ، از چپ و راست برای مشاوره و بحث و اینا میریزن سرم و من اصلا...
-
برای این بغض پایانی نیست ...
جمعه 7 خردادماه سال 1389 15:37
نه ! هنوز کاسبی قطره های اشک به راهه خیلی بده ! خیلی بد
-
تظاهر
دوشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1389 15:21
تظاهر کن ازم دوری... تظاهر میکنم هستی...
-
یکم سختی ، یکم مریضی
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 00:41
سلام خیلی دیر گذشت .. 40 روز تمام . یکی این وسط فرصت پیدا کرده بود با همه ی اعضای خونواده صحبت می کرد و ازشون فیلم می گرفت ... گفتم هنوزم باورم نمیشه ... هنوز با خاطراتش سر حال و سرزنده ام دیشب به طرز فجیعی حالم بد شد ، از بی حالی دیشب کلا 2-3 ساعت تونستم بخوابم و شب واقعا عذاب آوری بود ... پاشده بودم تو خونه...
-
یکی باید این وسط بره بمیره ....
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 01:23
امیرحسین ، حرف نزن ! فکر نکن ... چون دوستت دارم میگم ... کلا خفه شو .. بذار زندگی کار خودشو بکنه ... ازش خسته شدی پیش خدا گلایه نکن ، برو بمیر . چیزی واست نا مفهومه ؟ چرا نمیری دنبال علتش ؟ آها علتش ازت فرار میکنه ؟ ... خوب چاره ای نداری ، بمون تو برزخ زندگی یا برو بمیر چی ؟ قبل عید میخواستی یه پله آدم تر بشی ولی این...
-
از این بدتر ؟
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 01:21
از این بدتر هم میتونست باشه ؟ یه سوال جدیده که ذهنمو درگیر خودش کرده .. البته میشه از این زاویه هم بهش نگاه کرد : از این بدتر هم میتونست باشه - اینم یه نوع خودقانعیسم ، یعنی خودم برای خودم دلیل میارم تا آروم شم . خلاصه این روزا زیاد خوب نیستن ، روز های غیرخوبم دارن زیاد میشن و من از این وضع میترسم یا به نوعی نگرانم!
-
What If I Leave
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 21:34
سلام ! این علامت تعجبی که جلوی سلام گذاشتم هم داستانی داره واسه خودش ، مث خیلیای دیگه که خیلی از جملات و کلمات که هیچ تعجبی توشون وجود نداره رو مواقعی استفاده می کنن که آدم خودش یه علامت تعجب جلوش میذاره ... سلام کردن من و اینکه هنوز وقت برای نوشتن دارم هم یه جورایی از این قاعده مستثنی نیست . هی چشمم به آواتار وبلاگم...
-
بَدَک نیستم
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 23:59
سلام بَدَک نیستم ، شما چطوری ؟ هنوز تو حال و هوای "هما" می چرخم ... به روی خودم و دیگران نمیارم ، سر جاش میخندم و سر جاشم مسخره بازی در میارم ... ولی خداییش از درون داغونم . امروز مامان مراسم ختم انعام گرفته بود ، که البته من وقتی خانم جلسه ای رو آوردم خونه ، به طرز خیلی خوشگلی از خونه شوت شدم بیرون جلسه...
-
فرشته ی زمینی ما ، آسمونی شد
سهشنبه 10 فروردینماه سال 1389 03:15
مادربزرگم رفت ... هما رفت ... مادر جونم رفت ... راحت شدزا دیبات کوفتی ، مورفین ، بستری شدن های مداوم ، ICU و CCU ولی ما چی ؟ 3 روز از رفتنت گذشت و هنوزم باورم نمیشه و انتظار دارم باشی ، حتی با وجود اینکه خودم گذاشتمت تو اون خونه 4 طبقه ای که شد خونه ی راحتیت ... هنوز اون روز بارونی که سپردیمت دست خاک لحظه به لحظه...
-
امشب و من سیروان و کلی حااااال
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 23:03
اولین سانس از اولین کنسرت سیروان یا به قول معرفو سلطان تنظیم ایران تموم شد و منم افتخار اینو داشتم که یکی از بیننده هاش باشم . کنسرت حاشیه زیاد داشت ، فک کنم بهتره اول در مورد حاشیه هاش بنویسم و بعد برم سراغ اصل Performance : کنسرت با حدود یه ساعت و نیم تاخیر شروع شد و تو این مدت سالن انتظار شاهد اتفاقای جالبی بود و...
-
Take off به سوی خودشناسی
شنبه 15 اسفندماه سال 1388 23:38
دیگه اثری از من نیست ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 اسفندماه سال 1388 01:30
آخر این قصه خوشه ؟ بسه انقدر دنیا بهم خندید بسه ، بسه ، بسه ... من تحملشو ندارم ... دیگه شب و روز ندارم دیگه نمیخوام واسه دیوار حرف بزنم ، نمیدونم این حرفا رو باید به کی بگم
-
تصادفی که منجر به درک مفهوم تصادف شد ...
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 02:04
سلام چیزی که میخوام الآن در موردش بنویسم ، یه تصادفه ، یه تصادف دقیقا همون نتیجه ای که اون تصادف به من فهموند . سرنوشت وجود نداره و هیچ چیز از پیش تعیین شده نیست یا حداقل اگه وجود داشته باشن ، هر دو تابعی از تصادف هستن ... از وقتی ... ، توی یه سایت عضو شدم و ازش فیلم می خرم ، 4 تا ، 5 تا ... بعد از مدت ها یه سبد خرید...
-
من نمیخوام برنده بشم ...
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1388 00:55
اون کسی که چشماشو رو به اتفاقات می بنده برنده میشه ؟
-
از این جیب به اون جیب
جمعه 7 اسفندماه سال 1388 20:27
سلام دیروز رفتم سینما ، به رنگ ارغوان ... تو این سالا هر وقت میرم سینما اولش به خودم میگم خدا کنه یه فیلم تاثیر گذار باشه و تقریبا دو سه سالی هست که هیچ فیلمی تاثیر چندانی روم نداشته تا اینکه به رنگ ارغوان رو دیدم ، فقط میتون بگم عالی بود ... تحلیل یا حرفی از فیلم نمیخوام بزنم ، فقط در همین حد که همه مدل آدم توی فیلم...
-
من و یه جمله انقــــــــــــــلابی
پنجشنبه 6 اسفندماه سال 1388 01:43
سلام ... نه اینکه دیگه صدام در نیاد ...نمیتونم بنویسم دو تا برنامه پشت سر هم رونمایی داشتم توی این هفته و تنبلی های امیرحسینی که جدیدا دارن زیاد می شن ، امیدوارم بتونم کنترل کنم این همه آشفتگی رو تو زندگیم ... امروز تو رونمایی شوالیه 550 به عنوان هدیه به خبرنگارا یه دستگاه دی وی دی ال جی دادن ، دو تا هم ال سی دی 32...
-
روز بزرگداشت زن و زمین
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 10:06
سپندارمذگان مبارک ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آوردهاست که ایرانیان باستان این روز را روز بزرگداشت زن و زمین میدانستند.
-
فال امروز من
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1388 09:40
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود / ورنه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود من دیوانه چو زلف تو رها می کردم / هیچ لایق ترم از حلقه ی زنجیر نبود یا رب این آینه ی حسن چه جوهر دارد / که در او آه مرا قوت تاثیر نبود سر ز حیرت به در میکده ها بر کردم / چون شناسای تو در میکده یک پیر نبود امروز صبح اول وقت نیت کردم و یه فال...
-
ساعات دلتنگی
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1388 02:55
آهنگ سازی رو شروع کردم ... دوباره ، فقط برای آروم شدن دلم ... آگهی فروش ماشین رو توی نیازمندی های همشهری امروز ثبت کردم و پنج شنبه نمایش داده میشه ، میخواستم فروشش رو یه هفته بندازم عقب تا باهاش ببینمت The Curious Case of BEnjamin Button رو دوباره دیدم ، عاشق شدن هاش ... حسادتش ، اون قدر ها هم زندگیش عجیب نیست ، اگه...
-
وقتی بغضمو قورت میدم ...
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 22:32
سلام امشب میخواستم بنویسم ، یه دل سیر وقتی خوشحالیتو دیدم دستم به نوشتن نرفت ، نمیخوام با حرفام با حضورم ( زوری ) توی زندگیت خوشی هاتو از بین ببرم ، من به بی توجهی عادت کردم ، طعم وعده های دروغ و احساسات ساختگی برای ساکت شدن رو هم چشیدم ... اگه یه اپسیلون ، حتی یه اپسیلون هم دوست داشتنی این وسط یه زمانی وجود داشت ،...
-
از جنس یک حس قشنگ
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1388 23:57
لا لا لا لا لا لا لا لا لا مم مم مم مم مم مم مم مم مممم حس قشنگیه ، میخوام همیشه داشته باشم این حسو بهم می فهمونه که هنوز همون امیرحسینم ... پی نوشت : کلا قضیه چی بود رو بی خیال ، فقط خودم میدونم و خودم !
-
تولدت مبارک ...
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 16:49
سلام امیدوارم همیشه : موفق ، پیروز و سربلند باشی سالم و سلامت ، سرزنده و شاداب باشی و دوستان خوبی در کنارت باشند عمر با عزت نه الزاما زیاد ولی به اندازه ای که دنیا جواب خواسته هایت را داده باشد داشته باشی آرزوهایت برایت به رویا تبدیل نشوند و به هر آنچه میخواهی برسی سختی های راه زندگی مایوست نکنند و همیشه در راه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 13:45
I searched my world but I can't find youYou're standing there but I can't touch you Try to talk but the words are just not there I can feel a sense of danger You stare at me like I'm a stranger Paralyzed and you don't seem to care
-
روزهایی که نمی گذرند ...
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1388 19:19
ســـــــــــــــلام اولش میخواستم با یه چیزی که شاعر میگه حرفمو شروع کنم بعدش دیدم یادم نیس پس بی خیالش :دی ماشین حالش خوبه ... کلی خرجش کردم تا یه جورایی بازسازی بشه وبه دلم بشینه اما متاسفانه در حال حاضر عین چیز موندم تو گل ، باید برم تو کار مساعده و از این حرفا نمیدونم الف.خ باهام راه میاد یا نه ! همینجا اعلام می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 01:28
من ، امشب : پارک ، پینگ پنگ ، جیگرکی و مشاهده یه تصادف وحشتناک پی نوشت : نمیتونم تحمل کنم ، یعنی میشه که بشه ؟ خدایا خودت کمکم کن .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 02:42
ها ها ها ... هی میخوام همه چیو بنویسم ولی ... نمیتونم .. اَه :( کلید Reset کجاس ؟!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 دیماه سال 1388 22:29
خوب نیستم :(
-
In meaningless round
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 12:36
قشنگ اون لحظه رو یادمه آهنگ Kaleidoscope ، ولوم تا آخر ... سرعت حدود 120 اشک توی چشم ...