جوراب نت

روزنوشت - الف . ب

جوراب نت

روزنوشت - الف . ب

بَدَک نیستم

سلام

بَدَک نیستم ، شما چطوری ؟

هنوز تو حال و هوای "هما" می چرخم ...

به روی خودم و دیگران نمیارم ، سر جاش میخندم و سر جاشم مسخره بازی در میارم ... ولی خداییش از درون داغونم . 

امروز مامان مراسم ختم انعام گرفته بود ، که البته من وقتی خانم جلسه ای رو آوردم خونه ، به طرز خیلی خوشگلی از خونه شوت شدم بیرون

جلسه جالبی بود ، هر کی منو جلو در میدید کلی تعجب می کرد و با نیش کامل باز یه جوری می گفت عوض شدی فک می کردم تو بیمارستان واقعا عوضم کردن با کس دیگه ای ... خفن ترینشون افسانه خانم ، همسایه 15 سال پیشمون بود.

پروانه ها دوس دارن آزاد باشن ، اونایی که عاقلانه پروانه ها رو دوس دارن ، سعی می کنن یکم تماشاشون کنن و  وقتی از عشقشون دارن دیوونه میشن میگیرنشون و یه دل سیر نیگاشون می کنن ، یه سری هم هستن که عاشق پروانه ها هستن ، ولی پروانه ها میخوان آزاد باشن و اسیر اونا نشن ، اما اون بی رحما ، می گیرنشون و میچسبوننشون به یه تابلو و قابشون می کنن رو دیوار ، یه جبس ابدی واسه دل خودشون .

ببینیم تو دوس داشتن ما چه مدلی هستیم ... 

من ، این روزا ، موهای ژولیده+کلللی ریش ! مث اینه که هر چی تو دلمه رو ریختم تو کلم :) همشون یهویی زدن بیرون ...

هوای تهران خیلی گرم شده ! منم که خداااای عرق کردنم :دی

از R.E.M گوش دادن متنفرم

کاش.. آه گفتن از زبونم بیفته ...

فرشته ی زمینی ما ، آسمونی شد

مادربزرگم رفت ...

هما رفت ...

مادر جونم رفت ...

راحت شدزا دیبات کوفتی ، مورفین ، بستری شدن های مداوم ، ICU و CCU 

ولی ما چی ؟

3 روز از رفتنت گذشت و هنوزم باورم نمیشه و انتظار دارم باشی ، حتی با وجود اینکه خودم گذاشتمت تو اون خونه 4 طبقه ای که شد خونه ی راحتیت ... هنوز اون روز بارونی که سپردیمت دست خاک لحظه به لحظه یادمه ، هیچ کدوم از ما و دخترات گل اون روز رو از روی لباس و کفشامون پاک نکردیم ...

میگفتن خیلی نورانی بودی وقتی رفتی ، پشیمونم چرا چند ساعت قبل رفتنت که رام نمیدادن تو CCU ، با داد و بیداد خودمو نرسوندم پیشت تا یه بار دیگه چهره ی ماهتو ببینم ، یه بار بیام پیشت و بازم با هم بگیم و بخندیم ... مملی زنگ بزنه بهت بگه میخوایم بیام خواستگاری ، تو بگی خواستگاری کی .. بعد اون بگه هما :)) ...

الهی قربونت برم ، دیابت داشتی و یه دفعه مچتو گرفتیم وقتی شبونه رفتی سر یخچال تا نوشابه بخوری ...

امروز تو مراسم سومت هیشکی مهمون درجه دو و سه نبود ، همه یه رنگ گریه می کردن و همه یه رنگ ازت می گفتن ... مهربونم

ما برات فاتحه و قرآن میخونیم ولی مطمئنم بدون اینا هم جات تو خوشگل ترین جای بهشته ... روحت شاد .

ازم دو تا چیز میخواستی همیشه ... یکی اینکه خوب درس بخونم ، یکی دیگه هم اینه همیشه به مامانم کمک کنم و مراقبش باشم ... چشم ... اینا میشه سرلوحه زندگیم از این به بعد تا روحت از من شاد باشه و کمکم کنی ...

یادمه همیشه به لباسای تیره من گیر میدادی .. گیر میدادی که برو یه رنگ شاد بپوش این چیه ... به خدا تو این عید فقط به خاطر تو کلی لباس رنگارنگ گرفته بودم اما از وقتی اومدم پیشت روی تخت بیمارستان بودی ... 

رسم نیست ، وگرنه تو ختمتم رنگ روشن میپوشیدم تا بازم خوشحال باشی ...

دوستت دارم ، هنوزم پیشمونی ... میدونم ...

خدا بیامرزدت "مادر"جونم .