سلام خدا
اینبار مخاطبم فقط تویی ! چون تا چند روز پیش اینجا هم یه رهگذر داشت که دیگه نداره ... میگن به حرف دلای تنها و شکسته خوب گوش می کنی ... به حرف دل من که توجهی نکردی ... اومدم از طریق این وبلاگ تنها ازت بخوام منو به یه لوپ ۶ ماهه تو زندگیم برگردونی ُ همون لوپی که خیلی دوسش دارم ...
مشغول نگرانی برای امیر که زیر تیغ جراحیه الآن :(
سهیل نفیسی ، ببخشید که تو رو همدم این روزای لعنتیم کردم
فکر نمی کردم انقدر درگیر باشم
سلام
زنده ام شکر خدا
الآن دقیقا نمی تونم خودمو توصیف کنم ولی طبق معمول ...
شرایط کاری مساعد نیست و مدت کوتاهیه شغل اصلی مربوط به رشتمو شروع کردم و امیدوارم بتونم به اون هدفی که میخوام توش برسم ...
تو دانشگاه معروف شدم به یکی که ماشین بازه و کلی اطلاعات داره ، از چپ و راست برای مشاوره و بحث و اینا میریزن سرم و من اصلا دوس ندارم این وضعیت رو ... اصلا دوس ندارم اینطوری شناخته بشم ...
تا حالا مجذوب یه نگاه شدم
شده به این فک کنی که فلان شعر رو اگه فلانی می گفت بیش تر بهش می اومد یا اگه فلان آهنگ رو یکی دیگه میخوند قشنگ تر میشد ؟ من فکر می کنم اگه یکی بهتر جای من بود الآن حداقل امیرحسین خوشبخت بود ... خوشحال بود ... منظم و با برنامه ... نه اخمو ، عصبانی ، بد اخلاق و بی ایمان ...
این روزا متوهمم ، مجنونم و سر در گم ... کمک ... به خدا نمیتونم