جوراب نت

روزنوشت - الف . ب

جوراب نت

روزنوشت - الف . ب

گرگ باش

میدونی دقیقا همین الان که دراز کشیده بودم به چی پی بردم ؟!

به این که ... من نباید به قدرتم تو شناخت افراد شک می کردم ... درست تشخیص داده بودم.

حتی خودمم باورم نمیشد که واقعیت چیز دیگه ایه ...

من همچنین دقیقا پی بردم به این نکته که اینجا قانون جنگل حکم می کنه ... گرگه میخواد تو رو بخوره ، کاری نداره تو دوس نداری خورده بشی ... مشکل از توئه که زندگی تو جنگل رو انتخاب کردی .. پس گرگ باش و سعی کن هیچ وقت زخمی نشی .. چون گرگا به گرگ زخمی هم رحم نمی کنن .

پی نوشت : امروز تو راه برگشت از دفتر وقتی یه بطری آب معدنی دستم بود چشمم به یه ایستگاه صلواتی خورد ، گفتم خدا من که اصلا هوس چای و شیرکاکائو و از این قبیل چیزا نکردم ، فقط میرم ببینم باهام قهری یا نه ... به محض اینکه رسیدم به ایستگاه چایی تموم شد و یارو گفت سری بعد رو تا 1 ساعت دیگه میریزه ... 

پی نوشت 2 : یاد یه روش گدایی جالب افتادم .. تو مسیر برگشت از تجریش یه دفعه یه یارو اومد جلومو گرفت دیدم دستش شده کاسه ی خون و یه تیکه مثل یه بند انگشت توی دسته .. با استرس گفت سگ دستمو نیم ساعت پیش گاز گرفته بند انگشتمو قطع کرده .. یه پولی بده برم بیمارستان .. گفتم تو انگشتت قطع شده چطوری انقدر ریلکس داری راه میری .. سریع رفت تو یه کوچه ... من که اگه انگشتم قطع شه زمین و زمون رو به هم میدوزم ! حرفه ای نبود ... بــــــــــله

آه ...

امروز ، با شاسی بلند ها در سوهانک

خدا رو شکر برنامه امروز خیلی خیلی خیلی خوب و عالی برگزار شد .

اولش ۱۰ تا ماشین شاسی بلند از همه برند ها رو دعوت کرده بودیم که ۴تاشون یا جا زدن یا مشکلی براشون پیش اومد کع البته من با جا زدن بیش تر موافقم چون وقتی بارون تهران رو دیدن پیش خودشون گفتن به به ، دیگه سوهانک چه خبره !

اصل برنامه از پیشنهاد ناقص افشین شروع شد که در ادامه با مشورت تکمیلش کردیم و برنامه رو از حدود یه ماه قبل با ماشین ها هماهنگ کردیم ، برای رهبری گروه سراغ یکی از با تجربه ترین پاژن دار های تهران که خیلی بچه باحالیه رفتیم ... ماشینش تکه و سفر باهاش واقعا عالیه . پیشنهاد اول برای لار بود که با توجه به مشغولیت ها و وضع هوای این روزا به سوهانک تغییرش دادیم ، از شانس ما هواشناسی پیشبینیشو روز های آخر هفته عوض کرد و ما هم تو عمل انجام شده قرار گرفته بودیم ...

روز قبل این برنامه توی اون بارون من تنهایی کل خرید های تدارکات رو از جیب مبارک خودم انجام دادم ، کیک ، آب میوه ، موز ، نارنگی ، ساندویچ ، بساط چای و ... ... وقتی رسیدم خونه تقریبا 90 درصد بدنم خیس بود ... شب هم که طبق معمول رفتم سالن فوتبال و خسته برشتم و همش از این نگران بودم که مبادا صبح با این خستگی خواب بمونم ، این شد که هر چی Alarm و ساعت دم دستم بود روشن کردم .

صبح سر وقت پاشدم و همه چیز رو آماده حرکت کردم ، ممل هم قرار بود باهام بیاد به درخواست یکی از دوستام که خواسته بود بیاد هم نتونستم جواب منفی بدم ..

ما واسه 20 نفر تدارکات داشتیم و همش نگران بودم نکنه بیش تر بشیم که ...

مرتضی ( صاحب سوزوکی گرند ویتارا ) قرار شد بیاد دنبالم چون نمیتونستم با ماشین سواری تو اون وضع برم بالا ، این شد که سر ساعت 8 حرکت کردیم به سمت قرار جلوی باشگاه صبا باتری و همه ی ماشین ها اومدن ، سورنتو آخرین ماشینی بود که اومد اون هم با 5 سرنشین و این یعنی 3 نفر اضافه بر آمار ... اولش داشتم سکته می کردم ولی بعدش متوجه شده 4 ماشین هم از تعداد سرنشینایی که گفته بودن کمترن و تعدادمون 19 نفره ... نیما ، عکاس جدید مجله هم تو این اولین برنامه همراهمون بود و باهاش آشنا شدم ، حرفه ای بود و از اخراجی های دوره ی انتخابات از خبرگزاریش بود ... و بدین سبب حرکت رو شروع کردیم :

از جاده لشگرک به میدانی رسیدی که جاده خاکی سمت راستش میرفت به طرف سوهانک ... 6 تا ماشین با فاصله از هم حرکت رو شروع کردن .. برف تازه اومده بود و خیلی نرم بود و حتی با له کردنش هم آن چنان جاده سُر نمیشد ... شاسی بلند های سوسول پشت پاژن سورنا حرکت می کردن تا به محل استقرار که تو فاصله کمی از اول جاده خاکی بود رسیدیم یه دشت وسیع سفید که دورش دره های عمیقی بود ...

تست رو تک تک انجام دادیم و من ترجیح دادم فقط پشت کوراندو بشینم و به نظر خودم یکی از قشنگ ترین و لذت بخش ترین تجربه هام بود با کوراندو ، قابلیت های آفرودش واقعا بی نظیره بین خودرو های ایرانی وتحسینش می کنم .

برف بازی ، آتیش ... تیکه هایی که بین بچه ها رد و بدل می شد و یه روز باحال ...



خدایا شکرت .


اعتقاد بر باد رفته .


آه ...

از مخاطب خاص تا دوران کودکی ...

سلام


آدم هیچوقت از پایین اومدن خوشحال نمیشه ، مطمئنا وقتی نزول میکنه به زمان احتیاج پیدا می کنه تا بتونه خودشو بسازه ، حالا بستگی داره با مخ خورده باشه زمین یا تونسته باشه جلوی ضربه رو بگیره ...


از مخاطب خاص تا یه رویا ، نمیتونم دوران 5 ماهه دوستیمونو توصیف کنم ... قدر هر لحظشو دونستم و پشیمون نیستم ... به قراری هم که با خودم گذاشته بودم عمل کردم ...


اما امروز نه دیگه مخاطب خاص هستم و نه اون دوست خاص ...


من ،خودم خودم رو درک می کنم ... امیدوارم تو هم تو این روزای اول درکم کنی.


برای خودم خیلی "کاش" ها تعریف کرده بودم تا به همشون نوبتی بپردازم ، مثلا کاش ... بودم ! دیگه مهم نیستن اون "کاش"ها ...


خوشحال بودم ، سر حال بودم و از زندگی راضی بودم و خدا رو بابت بزرگیش شکر می کردم ... هنوزم خدا رو شکر می کنم ولی ازش میخوام پیش تر بهم سر بزنه ، میدونه من اینجام و منتظرشم ، حس می کنم میخواد منو با خودم تنها بذاره و از اون دور دورا یواشکی هوامو داشته باشه ، خداجون میدونم اونجایی ... بیا پیشم ...


من به هوای زمستون حساسم ، به صدای محرم هم حساسم ... احساسات من با ریتم سرمای زمستون و سوز محرم همیشه هم آوازه ... کنترلش سخته ولی فقط فلش بک میزنه به عقب و غم رو سوزناک تر از سرما میزنه به وجودم ... امسال هم مثل محرم های قبل ... باید لباس بیش تر بپوشم .


بچگیامو دوس دارم ، خیلی شیطون بودم و در عین حال بازیگوش ... خودم باورم نمیشه دیگه میلی به اون همه تلاش واسه کشف دور و ورم ندارم ... از آتیش بازی های قایمکی تا ساختن اون قایق آبی که با نفت حرکت میکرد ، انیمشن هایی که با هندی کم می ساختم ، اولین ماشینی که با مقوا ، آهن و طلق ساختم ، یه ماشین کنترلی که برقشو تقویت کردمو انقدر سرعتش بالا رفت که چرخ دنده هاش خرد شد ، بوق دوچرخم که با یه دستکاری ابتکاری صداشو دو برابر کرده بودم تو کل محله منو با اون صدا میشناختن ، اولین و آخرین نارنجکی که واسه 4شنبه سوری ساختم ، عشقم به آشپزی ... عشقم به مدرسه .. عشقم به دوستام ... عشقم به یادگیری موسیقی ، زبان ، ورزش ... لعنتی(خطاب به خودم) با اون امیرحسین جیکار کردی ؟؟؟


وقتی جوراب نت رو 3-4 سال پیش با کارایران ساختم پیش خودم گفتم اینجا باید خیلی شخصیت پردازی کنم ، خاص بنویسم ، تک باشه کارم .. بعدش به این موضوع رسیدم که چی بنویسم توش حالا ؟! به کاربردش رسیدم ... دوسش دارم ولی نمیدونم اینجا میمونم یا نه ...





آه ...

آه ... :(

در اوج ِ بی اوجی

Alone again, naturally

من به قانون جاذبه اعتقاد دارم !

سلام

نمیتونم خودمو کامل توصیف کنم ... همین بس که از تجریش تا میرداماد رو پیاده اومدم ، قبلشم کل پاساژ های تجریش رو گشتم .

تصمیم ها ،گزینه ها ، انتخاب ها و حرفای زیادی دور خودم چیدم ، موندم چجوری و کدوم یکیشونو انتخاب کنم که زندگی که ماشاالله خوبه از این بهتر شه ، خدایا اگه من بنده ی بدیم تو بزرگی کن و تو این برهه زندگی هم کمکم کن ، خیلی رو خداییت حساب می کنم ، روی منو زمین ننداز ...

صبح که از خواب بیدار میشم چه برم بیرون و چه تو خونه باشم اولین کاری که میکنم اینه که برای یک دقیقه به آسمون نگاه می کنم ... آرومم می کنه وقتی حست می کنم

من به قانون جاذبه اعتقاااااااااد دارد .

بالاخره آهنگی که مدت ها دنبالش بودم رو با دونستن فقط سه چهار کلمه از شعرش پیدا کردم و فهمیدم آهنگ مال Gilber O'Sullivan معروفه که فقط اسمشو شنیده بودم و سال 1972 خونده ، شاید بشه گفت معروف ترین آهنگ ایرلندیه تو جهان به اسم Alone Again :

دانلود 

آه ...

ولی من راضی نیستم .