جوراب نت

روزنوشت - الف . ب

جوراب نت

روزنوشت - الف . ب

الاغ خوشبخت ...

روستایی های ایران معمولا در درجه اول خیلی به حیواناتشون اهمیت میدن ، در درجه دوم به زراعتشون ، در درجه سوم به تجهیزات کشاورزی و دامداریشون و در درجه آخر اگه چیزی موند به خودشون .

یکی که رفت و اومدی به روستاها نداره (زیاد)شاید فک کنه دوره حمل بار با الاغ تموم شده و ماشینا جایگزینشون شدن اما نه ، وضع همون وضع 50 سال پیشه تو حداقل حمل بار تا وانت هایی که میوه ها رو میخرن ، از همین جهت یکی از مورد علاقه ترین حیوانات روستایی ها همین الاغشونه .

این الاغ محترم زحمت کش ،علاوه بر اینکه عین خر کار میکنه یه سری هزینه ها و وظایفم رو دوش صاحبش میذاره مثل غذاش و گرم نگه داشتن جاش و ... ، الاغی که به حدود 10 سال میرسه دیگه پا به سن گذاشته ، معمولا نصف باری که روی الاغ های جوون میذارن رو این مدل الاغا میذارن و سعی می کنن هر چند وقت یه بار نگهشون دارن و بارشون رو جابه جا کنن ، لرزش پشت رونشون بیش تر از همیشست و میشه صدای نفس هاشون رو شنید ... اونوقته که دیگه این زبون بسته ها میشن پیر و تا جایی پیش میرن که هیچ استفاده ای نخواهند داشت ... با توجه به هزینه ای که رو دوش صاحبشون دارن ، رسمه که الاغ های پیر رو میبرن بالای دره های عمیق و جوری میندازنشون پایین که دست و پاشون بشکنه و توی همون شب بشن خوراک گرگ ها و شغال ها و ...

اما حکایت این حرف من ، حکایت یه الاغ خوشبخته ، حکایت الاغ یه روستایی که میشناسمش .

الاغ به پیری رسیده بود ، دو سه ماهی بود کاری واسه صاحبش نمیکرد و همه منتظر بودن اونم بره تو شکم گرگ هایی که دیگه عادت کردن به این مدل غذا ها . صاحبش می گفت ، دلم نمیاد ، نمیتونم ، میخوام توی همین طویله ای که 10 سال بوده بمیره و بعدشم خاکش کنم ...


یه هفته بعد به یکی که اونم میشناختش گفتم چی شد .. فرستادش پیش گرگا ، گفت نه .

صبر کرد و تا لحظه ای که الاغه بمیره بهش آب و غذا داد و حتی بعضی وقتا نوازشش میکرد ، وقتی هم مرد تنهایی رفت یه طناب به پاش بست و روی زمین کشیدش تا یکی از باغای قدیمیش ، با اون چشم کم سوش براش یه چاله کند و خاکش کرد .

آخه وقتی جوون تر بود ، هر کاری واسه اون باغه کرده بود تا امروز براش روزی بیاره با همین الاغه انجام میداد ...


امروز اون باغه انقدر دور افتاده شده که برای آب دادن بهش باید سطل سطل آب بیارن ، اونم از یه جوب دور ...

اگه اون روستایی با چشم های کم سوش عاقل و منطقی بود ، الان اون باغه با درخت انجیر سیاهش ، با درخت گلابی های وحشی معروفش توی روستا و گیلاس های تک دونه ی بزرگش خشک شده بودن ...

اما من الان دارم به عکس یه درخت گلابیش که امسال انقدر میوه داشت که شاخه هاش آویزون شده بودن نگاه می کنم

Just a little bit of misunderstanding ?

اگه من رفتارم با همه یه جوریه ، با تو یه جور دیگست ... تو چی ؟

من خدا رو دارم

دیر وقته ... هوا سرد تر از همیشست و درد ها بیش تر

فردا عیده ، باید خوشحال باشم اما حس خوشحالی ندارم

حال انجام کاری رو ندارم ، حال فکر کردن به اونچه هدفمه رو ندارم ...

کلی کار دارم اما وقت برای انجامشون ندارم ...

کلی فکر منفی دارم اما دلیل برای مثبت کردنشون ندارم ...

...



اما این وسطیه چیزی هست که داشتنش به همه این نداشتن های این روزام می ارزه و منو ترغیب به داشتنشون میکنه ...

.

.

.

.

من خدا رو دارم ...

من و ... ( عطسه )

به لطف جناب آقای مملی خان ! من و مامان سرما خوردیم بدجور ... حالا نکته جالبش اینجاس که ممل این وسط حالش خوب شده داره خوشگل واسه خودش تو خونه می چرخه و حال و حولشو می کنه.

مریض بود هی بهش می گفتم تو رو خدا زیاد به من نزدیک نشو بعد نمیدونم این که هی وقت نزدیک من نمیشد چرا تو دوره مریضیش ۲۴ ساعت تو صورت من بود :( ؟

حالا منِ با فرهنگ رفتم دو تا ماسک گرفتم که بزنیم تو خونه بابام مریض نشن بیرون هم ملت شاکی نشن .

خلاااااصه امروز رفته بود گردهمایی مرسدس بنز ها ُ حالم بد بود هیچی از داستان نفهمیدم ، تو ماشین نشستم آهنگ گوش دادم فقط .

این روزا تو اوج دیوونگی به سر می برم ، اوج بلاتکلیفی ، اوج بی اوجی ....

کار جدید داره پیش میره ، ای بدک نیست ، اما خوشبختانه و خدا رو شکر تونستیم مشتری های خوب یپیدا کنیم .

پی نوشت : آرش دیروز یه مشتری تُپُل رو با چرت و پرت گفتن پروند :(

هوم ؟

از خودم بدم بیاد ؟