سلام
امشب میخواستم بنویسم ، یه دل سیر
وقتی خوشحالیتو دیدم دستم به نوشتن نرفت ، نمیخوام با حرفام با حضورم ( زوری ) توی زندگیت خوشی هاتو از بین ببرم ، من به بی توجهی عادت کردم ، طعم وعده های دروغ و احساسات ساختگی برای ساکت شدن رو هم چشیدم ... اگه یه اپسیلون ، حتی یه اپسیلون هم دوست داشتنی این وسط یه زمانی وجود داشت ، بعد دو ماه بی خبری حداقل سراغ خبری می اومدی .
مثل وقتی یه چیز با ارزش رو قرض میگیریم و یه کارت شناسایی و یا چیز مهمی رو گرو میذاریم ، حرفات منو آروم نگه می داشت . یه روز گفتی ... یه روز دیگه هم ... یه روزگفتی من همونم که برات ...
هنوزم یاد این حرفا که می افتم آروم میشم ...
من تشنه ی اون روزام ، یه آدم الاغ احساساتی هم نیستم منم منطق سرم میشه
به سلامتی ، اگه یادت باشه منم همیشه برای درست شدن کارت دعا می کردم و بهت امیدواری میدادم
خدا رو شکر ، موفق باشی
پی نوشت : قربونت برم خدا ... بغض