جوراب نت

روزنوشت - الف . ب

جوراب نت

روزنوشت - الف . ب

خ.الف و الف.خ

امروز خیلی تصادفی فرصتی جور شد تا عناصر اربعه گروهک ارازل دور هم جمع شدیم و تمام خاطرات دوران دبیرستان رو با هم مرور کنیم و از بس خندیدیم داشتیم می مردیم !!!


خ .الف شماره 31 با مشکلات جدید ، در راه است !

الف.خ ، خیلی اذیت می کنه این روزا !

پی نوشت مربوط به الف.خ : خیلی بیش تر از همیشه

عشق

محققان ، دانشمندان و نویسندگان همگی بر این تعریف عشق واقفند : عشق لذتی مثبت است که موضوع آن زیبایی است .

یادمه یه محقق(؟!) رومانیایی تعریف جالب و در عین حال خیلی ساده ای از عشق نوشته بود : علاقه ی یک نفر به یک نفر دیگر !

اما وقتی تعریف اول رو میخونم که توسط همه تایید شده چیزای عجیبی به ذهنم میرسه که دوست دارم اینجا بنویسمشون :

لذتی مثبت ، جالبته ، این لذت مثبت خیلی بار معنایی با خودش داره ، عشق در نگاه همه خوب نیست و خیلی ها اون رو یه رخداد منفی می دونن ، البته این عکس العمل به واژه عشق نباید زیاد هم غیر معقول به نظر برسه چون عده ای وافعیتش رو تحریف کردن .

موضوع آن زیباییست ، زیبایی شاید در نگاه اول مربوط به ظاهر باشه اما در اصل میشه اون رو به تمامی جنبه های یک فرد نسبت داد ، اخلاق ، رفتار ، کردار ، چهره ، حرکات و ... ، زیبایی ای که معیاری نداره ، برای مثال نمیشه یه آدم رو گذاشت روی سن و همه در موردش نظر بدن ببینن زیباست یا نه ، ممکنه یه قاتل ، عاشق یه خون آشام بشه چون از نظرش شخصیت اون دختر زیباست ، پس زیبایی هم بسته به نگاه و نشونه های افراد داره .

 

تو انجیل اومده که : عشق از همدمی با شیطان لذت نمی‌برد بلکه دوست دار حقیقت است .

 

 و چیزهایی به ذهنم میرسه که منظور اصلیم هست ، اما دوست ندارم اینجا بنویسمشون ! به خودم مربوطه فقط

نمیدونم ...

Scorpions - You and I  گوش می کنم.

یه روز جالب

سلام

روز جالبی بود ، این جمله رو 4 بار به 4 نفر گفتم ، نمیدونم چرا ولی اینطوری حس می کردم. صبح با ربیعی فر کلاس داشتم ، یه استاد آروم ، عجیب و دوست داشتنی ... همیشه حدود نیم ساعت تاخیر داره و از اونور هم حدود 45 دقیقه زودتر تعطیل می کنه و در عوض درس رو کامل و خیلی قشنگ میده .. به قول امیر "یه دونه باشه" :)

بعدش رفتیم سراغ مهرآبادی که بحث های بی سر و ته ی رو تو کلاس راه میندازه و حرف های دانشجو ها رو فقط نقشض می کنه ، کلا توی ذهنش اینجوری جا افتاده که هر چی دانشجو میگه اشتباهه ، ببینیم نمره چه جوری می ده ؟؟

به مرتضی قربانی دوست داشتنی رسیدم ، باهاش تو شکوه ریاضی 2 داشتم ، انتهای یک استاد باحال :) جلسه قبلش یه جلسه 45 دقیقه ای تو دفتر استادید داشت ، ما هم میدونستیم هست ولی چون سه ربع گذشته بود خیلی زیرکانه و آروم کلاس رو خالی کردیم ( 30 نفر ، فکرشو بکن ) ، این جلسه بدجوری انتقام گرفت ، غیبت برای همه ، تکرار نکردن درس و کلی کنایه .. می گفت از اخلاق خوب من سوء استفاده کردید :( .. :))

معمولا تو آلبومای جدیدی که منتشر می شن سعی می کنم دنبال Electronic باشم ، جدیدا هم Imogen Heap رو پیدا کردم که هم از نظر ملودی و هم از نظر نوع خاص آهنگسازی کارهاش دوست داشتنی هستن ، اما اگه از خودم می پرسید ، من بیش تر از یه هفته به آهنگاش گوش نمیدم .

خ . الف روی اعصاب تشریف داره ! ولم کنید بابا !!!

خیلی باحاله ها ، اسم مجله خ . الف هست و اسم سردبیر الف . خ :))
خلاصه الف . خ این روزا هر چی تلفن به دفتر می زنن رو به من وصل می کنه ، من که یه ساله علاوه بر وظیفه خودم دارم کولی میدم ، اینم رووووووووش

ا ! چه جالب خبر شبکه دو داره در مورد مترو تهران می حرفه ! برم ببینمش :)



تاکسی خطر ها ، ریزفکر ها ، اگه وقت بود ... ها ؟ وانمود ؟ و شمال

همیشه این باور رو در مورد خودم دارم که بعد از اتمام دوره مدرسه مشغولیت های ذهنیم از درس به خیلی چیز های مختلف تبدیل شده که به تبع زندگی درصد بیش تری از فضای راحت طلب مغز منو اشغال می کنن ، از یه طرف فک می کنم همه این درگیری های ذهنی و کاری رو دارن و من فقط دارم یکم زیادی شلوغش می کنم ! نمیدونم ، خودم به نظریه دوم بیش تر اعتقاد دارم .

از جمله این مشغولیت های تصمیم جدیدیه که قرار بود روش فکر کنم اما چون دوست ندارم بهش فکر کنم انداختمش یه گوشه ی مغزم و بی خیالش شدم ، فک کنم زمان وادارم کنه که یکی از راه ها رو انتخاب کنم . یا موندن تو خ . الف و یا مهندس شدن ! اگه دست من بود و دولت هم دولت کنونی نبود فک کنم میتونستم با کمک جمعی از اصحاب پول دوست مجله cariran رو راه بندازم اما مث اینکه مثل سایت باید ایده ی مجله رو هم مثل یه رویا شروع کنم و بذارم خود به خود درگیریت ذهنیم باهاش بیش تر شه و به طور خودکار طبق قانون جاذبه برم دنبالش ، خدا رو چه دیدید ، شاید غیر ممکن تو این دولت ممکن شد ؟! ها ؟

دانشگاه متاسفانه خیلی دوره و این دور بودن مشکلات زیادی رو به همراه داره : شاید بشه ماشین برد اما بردن ماشین اصلا عاقلانه نیست چون هم مدت بیش تری توی راه هستم و هم شباهت زیادی به سفر تهران قزوین خواهد داشت !

وای به حال کلاس های صبح ساعت  7 و نیم ، ساعت 6 و ربع باید از خونه راه بیفتم هلک و هلک لباسا رو بپوشم و پیش بینی کنم که سر کلاس قراره چه بلایی سرم بیاد ، تو راه استرس داشته باشم یا بی خیال ! ، حالا مسیر خونه تا ایستگاه اتوبوس ، این مسیر همیشه طاقت فرساست و خسته کننده و وقتی به اتوبوس میرسم حدود 7-8 دقیقه ای طول می کشه ، نوبت به بحث شیرین اتوبوس های مترو می رسه که مسیر 5 دقیقه ای رو 15 دقیقه ای میرن ... خوب الان رسیدم مترو ، دوون دوون میرم سمت گیت های علم و صنعت و کارت میزنم ( خدا رو شکر اگه این داستان کارت نبود پییییر می شدم ) ، از پله برقی های ایستگاه صادقیه که بالا میرم فقط خدا خدا می کنم که مترو کرج نرسیده باشه و دوستداران متروی تهران به سمتش سرازیر نشده باشند و همچنین یه سری آدم عشق نشستن توی ایستگاه باشن که محل وایستادن قطار رو هدف گیری کرده باشن تا حدود 9 تا ایستگاه رو با عذاب طی نکنم ! معمولا این شرایط سر صبح محیا می شه خود به خود ، خدا رو شکر ! ... سوار مترو که میشم فرقی نمیکنه بشینم یا وایسم ، اما جالبه که من دوس دارم معمولا وایسم ! به هر حال تا ایستگاه بهارستان حدود نیم ساعت توی راه هستم و بعد از پیاده شدن از مترو نوبت به گلوله های آتشین سازمان تاکسیرانی تهران ، تاکسی خطر های دانشگاه که جلوی مترو بهارستان قربانی می طلبند میرسه . از مشخصات اصلی این تاکسی ها میشه به لایی کشی هایی که غیر ممکن ترین هستند ، سبقت های باور نکردنی ، معکوس کشیدن های بی مثال و استفاده مفید از خط ویژه اتوبوس ها اشاره کرد.. کلا من اینو به تونل وحشت پارک ارم ترجیح می دم .. حس می کنم آدرونالین خون من جواب این همه هیجانو نمیده J ... و اکنون پس از گذشتن از خان nام به جلوی درب دانشگاه رسیدم و حدودا 1 ساعت و ربع توی راه بودم ، حق بدید ، وقتی از خواب پا می شم چقدر احتمال این وجود داره که تصمیم بگیرم کلاس رو بپیچونم ؟ لعنت بر شیطون J)

ریزفکرایی که تو این مدت به ذهنم خطور کردن از این قرارن :

فرشاد بعد از شنیدن خبر مجله Cariran دو ثانیه سکوت معنادار کرد ، چرا ؟

هر چی سعی کردم خبرگزاری فارس رو دوست داشته باشم نتونستم !

دقیقه 4 به بعد آهنگ Fragile Dreams از Anathema ، همش تو سرمه !

علیرضا خیلی یه دندس و لجباز ، خره 40 دفعه تا حالا بهت ثابت شده که من درست راهنماییت می کنم بازم میری دققیقا خودتو میندازی تو چاه !

من چرا درس نمیخونم؟

کو اون امیرحسین 6 سال پیش ؟

من آخر مجله رو از سلفون در میارم J ..

آخه درس تنظیم رو چه به پروژه Power point ؟!!

باید یه وقت بذارم سی دی ها و کاغذ های روی میزم رو مرتب کنم !

روی وایت برد چرت و پرت های اضافی زیادی هستن ، این وایت برد دقیقا ذهن منه ، نباید انقدر شیر تو شیر باشه دیگه .. دِهَ !!!!

تو

 

 

یه نکته ای که ذهنمو مشغول کرده اینه که کسی تا حالا برای من حرف کلیشه ای رو معنی نکرده ، تو کار و زندگی خیلی پیش میاد من حرفایی می زنم ک همی گن کلیشه ایه و از روی عقل و فکر نیست ، می گم نه به خدا ، من اصلا نمیدونم منظور از کلیشه ای چیه ، اگه فقط یه حرف سادس پس حرف من کلیشه ای نیست ، چون هیچ وقت وقت خودمو و دیگران رو با حرفایی که پشتشون باور خودم نباشه نمیزنم ، کلا حرفی رو اگه از نوک زبونم بزنم سعی می کنم با سکوت سوتیم رو جبران کنم ،  کلا سکوت رو دوس دارم !

 

وبلاگ نویسی اینطوری نیس که من می نویسم ، دوس داشتم وقت می ذاشتم پاش ، 4 تا عکس ، آهنگ ، مطالب تحقیقی و به درد بخور و از این جور چیزا می نوشتم ، البته حالت روزمره ای ، خوب چه کنیم ، قسمت ما اینه که هی وانمود کنیم که وقت کم داریم و کلاس بذاریم و فراشد از شیراز پاشه بیاد بهمون بگه ، چرا تهرانیا انقدر کلاس می ذارن ، دی رحواب اس ام اس میدن یا جواب سلام رو اینجوری می دن و نمیگن خوبی و از این حرفای خاله زنکی !

اما نمیدونم چرا حس می کنم اینا همش واقعیته ، وانمود نیست ، وای زندگی ! ولم کن ، من به دو روز استراحت دقیقا لب دریا نیاز دارم ، به دور از :

غر های اصغر ، اس ام اس های فرشاد ، کامپیوتر ، تلوزیون ، کانال Disney ، هر گونه خودرویی و ...

به همراه

فکرت، موسیقی همه مدله ، قلیون دوسیب ( جهت تزیین ) ، جوجه کباب ، تمبکَم ( Oh I miss you  ) و ...

 

و اکنون ، خواب !

نمایشگاه مطبوعات ، دهان شیر و یک سوپرمن .. خدا ، باهات حرف دارم

سلام

شماره ۳۰ رو فرستادیم روی دکه.

سرماخوردم ، فک نمیکردم انقدر شدید بشه . دیروز و پریروز که خیلی بهتر بودم ولی نمیدونم چی شد که اینجوری شد :) . فک کنم از وحید گرفتم ! :(
جمعه و شنبه نمایشگاه مطبوعات حکایت های جالبی داشت :

خودکار روزنامه اعتماد برای نوشتن نظرات مردم سبز بود .

توی دفتر های فارس نیوز ، ایران و رجا نیوز اکثریت با خودکار های سبز نوشته بودن ، شما هم سبز شوید .

همه اون کسایی که می گفتن مرگ بر منافق از غرفه های به اصطلاح اصولگرا اومدن بیرون بعد نمیدونم چرا 99 درصدشون ریش داشتن ، اون هم از نوع ریش فابریک که فقط رنگ موزر رو به خودشون دیده بودن D:

در طول این دو روزحتی یک خواننده که کاملا با نشریه آشنا باشه ندیدم ! بعضی ها می گفتن کاتالوگ فلان خودرو رو چرا نیاوردید ! ، این چیه ؟ ، پوستر گالاردو رو ندارید ( حدود 100 درخواست ) ، آفرین جوونا ، اینا اشانتیون هستن ؟ ، میشه یه دونه ازاون شکلات ها به من بدید ( روی میز بود ) و ... تک و توک کسایی بودن که می اومدن می گفتن نشریه چند ساله راه افتاده تو چه حوزه های کار می کنه و از این قبیل سوالات !

خدایا ، چرا اوضاع خوب و آرمانی برای من دست نیافتنی شد ؟ تو که کمک کردی شروع شه ، یه دستی هم به سر ما توی ادامه راه بکش ...