جوراب نت

روزنوشت - الف . ب

جوراب نت

روزنوشت - الف . ب

یکی باید این وسط بره بمیره ....

امیرحسین ، حرف نزن ! فکر نکن ... چون دوستت دارم میگم ... کلا خفه شو .. بذار زندگی کار خودشو بکنه ... ازش خسته شدی پیش خدا گلایه نکن ، برو بمیر .


چیزی واست نا مفهومه ؟ چرا نمیری دنبال علتش ؟ آها علتش ازت فرار میکنه ؟ ... خوب چاره ای نداری ، بمون تو برزخ زندگی یا برو بمیر


چی ؟ قبل عید میخواستی یه پله آدم تر بشی ولی این طرف سال یه پله دیوونه تر شدی ؟ دیگه واقعا برو بمیر


اونی که میخوای نیست و اونی که میخوای نیستی ؟ مردن چاره ی این یکی نیست ، یه آه بکش و بی خیال از کنارش رد شو .. گور بابای زندگی


سرنوشت و زندگی و طالع و اینا همشون با هم برن بمیرن


cool بودن رو دوس دارم ، یه چیزی تو مایه های همین برو بمیر خودمونه

از این بدتر ؟

از این بدتر هم میتونست باشه ؟


یه سوال جدیده که ذهنمو درگیر خودش کرده .. البته میشه از این زاویه هم بهش نگاه کرد :


از این بدتر هم میتونست باشه  - اینم یه نوع خودقانعیسم ، یعنی خودم برای خودم دلیل میارم تا آروم شم .


خلاصه این روزا زیاد خوب نیستن ، روز های غیرخوبم دارن زیاد میشن و من از این وضع میترسم یا به نوعی نگرانم!


What If I Leave

سلام !

این علامت تعجبی که جلوی سلام گذاشتم هم داستانی داره واسه خودش ، مث خیلیای دیگه که خیلی از جملات و کلمات که هیچ تعجبی توشون وجود نداره رو مواقعی استفاده می کنن که آدم خودش یه علامت تعجب جلوش میذاره ...

سلام کردن من و اینکه هنوز وقت برای نوشتن دارم هم یه جورایی از این قاعده مستثنی نیست .

هی چشمم به آواتار وبلاگم میفته میگم خدا بیامرزدتون :) دوسشون داشتم .

زندگی فراز و نشیبی نداشته تو این چند وقت جز تغییر سردبیر از الف.خ معروف به م.م :) که از قضا م.م که یه نویسنده معروف تو حوزه کاری ماست از دوستای قدیمی من هم هست و داره کار رو خیلی خیلی خفن جدی دنبال می کنه ، البته به نظر من مث دونده های تازه کاره که اول کل انژیشونو می ذارن و آخراش نفس کم میارن ، ولی خوب باید نشست و دید که م.م ، خ.الف رو به کجا میرسونه :)

علی الحساب که جناب متین خان رو از مجله اخراج نموده اند ! البته خیلی محترمانه و دوستانه .. فک می کردم اگه بره دلم خنک میشه ولی حالا میبینم دلم براش تنگ شده :)

منم در پی این تغییر اساسی در تکاپوی شدیدی هستم تا صفحه های متین رو هم پر کنم .. به خدا فقط علاقس 

درسا خوب پیش میرن جز یکی که استادش فک کنم در معرض مواد اتمی قرار گرفته ، یه جورایی موجیه ، یه روز واسه همه غیبت میزنه و یه روز همه رو حاضر می زنه ... به هر حال میخوام از همین تریبون استفاده کنم و از همون نیم نفر بازدید کننده وبلاگم بخوام واسه شفاش دعا کنن ...

چن وقت پیش یه مصاحبه اینترنتی داشتم با انگلیس ، خد ارو شکر به لطف ارتش سایبر محترم همه ی راه های Voice Chat به اونور آب ممنوعه ، خلاصه اینکه با کلی بدبختی مرتبط شدیم و یکمم به انگلیسیم امیدوار شدم :)

Rachael Yamagata - What If I leave  :

Oh why don't you call 
When you say you will my dear 
Is it because I don't belong to you 
Anymore 

And why don't you come 
When you say you will my dear 
Do you really think it will work out wrong 

Oh and you've been lost 
And I've been saved 
Is that what comes from giving away 

Why don't you call? 
Don't you miss me at all??? 
Left a long long time ago 
To where the weather was better 
For his kind 

Why won't you play? 
You've gone and left your face 
I may be a fool all along 
But I never understood these rules 

Oh and every street calls your name 
A whispering ghost of neighborhood flame 
Maybe in time you will wake up to find you're free 

What if I leave?  

So I grow up longing for another 
With the windy city left behind to my lover 
Will you ever know the way I cry 
You were gone that day, so you may have missed 
My goodbye 

Oh, and sometimes in my dreams I hear you say 
"If you really care you won't go away" 

What if I leave?

بَدَک نیستم

سلام

بَدَک نیستم ، شما چطوری ؟

هنوز تو حال و هوای "هما" می چرخم ...

به روی خودم و دیگران نمیارم ، سر جاش میخندم و سر جاشم مسخره بازی در میارم ... ولی خداییش از درون داغونم . 

امروز مامان مراسم ختم انعام گرفته بود ، که البته من وقتی خانم جلسه ای رو آوردم خونه ، به طرز خیلی خوشگلی از خونه شوت شدم بیرون

جلسه جالبی بود ، هر کی منو جلو در میدید کلی تعجب می کرد و با نیش کامل باز یه جوری می گفت عوض شدی فک می کردم تو بیمارستان واقعا عوضم کردن با کس دیگه ای ... خفن ترینشون افسانه خانم ، همسایه 15 سال پیشمون بود.

پروانه ها دوس دارن آزاد باشن ، اونایی که عاقلانه پروانه ها رو دوس دارن ، سعی می کنن یکم تماشاشون کنن و  وقتی از عشقشون دارن دیوونه میشن میگیرنشون و یه دل سیر نیگاشون می کنن ، یه سری هم هستن که عاشق پروانه ها هستن ، ولی پروانه ها میخوان آزاد باشن و اسیر اونا نشن ، اما اون بی رحما ، می گیرنشون و میچسبوننشون به یه تابلو و قابشون می کنن رو دیوار ، یه جبس ابدی واسه دل خودشون .

ببینیم تو دوس داشتن ما چه مدلی هستیم ... 

من ، این روزا ، موهای ژولیده+کلللی ریش ! مث اینه که هر چی تو دلمه رو ریختم تو کلم :) همشون یهویی زدن بیرون ...

هوای تهران خیلی گرم شده ! منم که خداااای عرق کردنم :دی

از R.E.M گوش دادن متنفرم

کاش.. آه گفتن از زبونم بیفته ...

فرشته ی زمینی ما ، آسمونی شد

مادربزرگم رفت ...

هما رفت ...

مادر جونم رفت ...

راحت شدزا دیبات کوفتی ، مورفین ، بستری شدن های مداوم ، ICU و CCU 

ولی ما چی ؟

3 روز از رفتنت گذشت و هنوزم باورم نمیشه و انتظار دارم باشی ، حتی با وجود اینکه خودم گذاشتمت تو اون خونه 4 طبقه ای که شد خونه ی راحتیت ... هنوز اون روز بارونی که سپردیمت دست خاک لحظه به لحظه یادمه ، هیچ کدوم از ما و دخترات گل اون روز رو از روی لباس و کفشامون پاک نکردیم ...

میگفتن خیلی نورانی بودی وقتی رفتی ، پشیمونم چرا چند ساعت قبل رفتنت که رام نمیدادن تو CCU ، با داد و بیداد خودمو نرسوندم پیشت تا یه بار دیگه چهره ی ماهتو ببینم ، یه بار بیام پیشت و بازم با هم بگیم و بخندیم ... مملی زنگ بزنه بهت بگه میخوایم بیام خواستگاری ، تو بگی خواستگاری کی .. بعد اون بگه هما :)) ...

الهی قربونت برم ، دیابت داشتی و یه دفعه مچتو گرفتیم وقتی شبونه رفتی سر یخچال تا نوشابه بخوری ...

امروز تو مراسم سومت هیشکی مهمون درجه دو و سه نبود ، همه یه رنگ گریه می کردن و همه یه رنگ ازت می گفتن ... مهربونم

ما برات فاتحه و قرآن میخونیم ولی مطمئنم بدون اینا هم جات تو خوشگل ترین جای بهشته ... روحت شاد .

ازم دو تا چیز میخواستی همیشه ... یکی اینکه خوب درس بخونم ، یکی دیگه هم اینه همیشه به مامانم کمک کنم و مراقبش باشم ... چشم ... اینا میشه سرلوحه زندگیم از این به بعد تا روحت از من شاد باشه و کمکم کنی ...

یادمه همیشه به لباسای تیره من گیر میدادی .. گیر میدادی که برو یه رنگ شاد بپوش این چیه ... به خدا تو این عید فقط به خاطر تو کلی لباس رنگارنگ گرفته بودم اما از وقتی اومدم پیشت روی تخت بیمارستان بودی ... 

رسم نیست ، وگرنه تو ختمتم رنگ روشن میپوشیدم تا بازم خوشحال باشی ...

دوستت دارم ، هنوزم پیشمونی ... میدونم ...

خدا بیامرزدت "مادر"جونم .

امشب و من سیروان و کلی حااااال

اولین سانس از اولین کنسرت سیروان یا به قول معرفو سلطان تنظیم ایران تموم شد و منم افتخار اینو داشتم که یکی از بیننده هاش باشم .

کنسرت حاشیه زیاد داشت ، فک کنم بهتره اول در مورد حاشیه هاش بنویسم و بعد برم سراغ اصل Performance :

کنسرت با حدود یه ساعت و نیم تاخیر شروع شد و تو این مدت سالن انتظار شاهد اتفاقای جالبی بود و مهم ترینشون حضور اعضای گروه Bar o Bax بود که علی رغم غیر مجاز بودنشون همه ی طرفدارای سیروان عاشقشون بودن ، هر چند من یه راهی به پشت مشتا پیدا کردم و دیدم دارن Redbull با یه چیز دیگه می خورن :) خوب غیر از این هم نمیشد ازشون انتظار داشت ...

مد هست که VIP رو به افراد مشهور بدن اما خوب به جز نیما فلاح شخص شاخص دیگه ای حضور نداشت .

از اول به امید یه تفاوت بزرگ بین کنسرت سیروان و بقیه رفتم اما از ورود اول سیروان به سالن که خیلی ساده و بدون هیجان بود میشد بقیه داستان رو حدس زد . تکنوازی ها ، چینش ساز ها ، همه و همه در کنار گروه نه چندان معروف پشت سر سیروان باعث می شدن تا کسایی که تو سالن بودن اول از همه سر در گم شن اما در این به یه شخصی در گوشه ای ترین نقطه پشت کیبورد وایساده بود ، یه کلاه کپ روی سرش بود و شالی هم دور گردنش ، کمتر کسی از همون اول زانیار رو شناخت ، زانیا به احترام عظمت برادرش توی موسیقی با وجود اینکه می دونست طرفدارای خیلی زیادی تو سالن داشت حتی لب باز نکرد و توی هیچ صحنه ای خودش رو به رخ نکشید ، شاید نیمی از سالن فریاد زانیار زانیار رو سر می دادن ، اما اون به احترام اینکه این صحنه امروز متعلق به برادرشه حتی دست بلند نمی کرد برای تشکر و کاملا مشخص بود با چهره ای نسبتا مبدل اومده

کنسرت با شاهکار آلبوم اول سیروان یعنی تو خیال کردی بری شروع شد و سالن منفجر شد اما از اون به بعد هر وقت نوبت به اجرای یکی از آهنگای آلبوم اولش می رسید سالن سرد می شد و کاملا می شد متوجه این موضوع بشیم که خیلی از حضار آلبوم اول رو گوش نداده بودن ، البته این وسط آهنگ آره سیروان به نظر محبوب ترین آهنگش بود چون دو بار به درخواست مردم خوندش و به هیچ وجه هم سمت آهنگ تو مریضی که اونم خیلی درخواست کننده داشت نرفت .

مثل همیشه گیر مامورای سالن زیاد بود با کوچکترین بالا رفتن دستی و تکون خوردن بدنی مردم قربونی ریش دار های سالن می شدن ...

بعد از گذشت نیمی از کنسرت تعداد قلیلی کنسرت رو ترک کردن که نشونه ضعف کار سیروان توی این کنسرت بود .

به هر حال سیروان اولین کنسرت عمرش رو داشت اجرا می کرد و ما هم پیش بینی کرده بودیم که حداکثر سوتی های ممکن رو باید توی این کنسرت بده ، صدای سیروان از یه صدای معمولی بیش تر نبود و دلیلش هم صدابرداری ضعیف کنسرت بود . بعضی از ساز ها نا هماهنگ اجرا می کردند و یک همخوان جدید سیروان را توی همه ی آهنگ ها همراهی می کرد که جلوه خوبی نداشت .

سیروان تک تک اعضای گروهش رو بهترین ها در ایران نامید و البته اونا هم مثل اینکه این لقب رو قبول داشتن چون هیچ فروتنی ای در این زمینه نشون نمی دادن .

در کل شب لذت بخشی بود و و اقعا خوشحالم که تونستم بخضی از اولین کنسرت سیروان باشم ، برای من که عالی بود

پی نوشت مهم : یادته می گفتی یه روز با م.رضا و ... بریم بیرون ؟ امشب وقتش بود اما من تنها بودم .. اینو گفتم فقط برای تازه شدن خاطره ها ، هیچ منظور دیگه ای نداشتم ...