آخر این قصه خوشه ؟ بسه انقدر دنیا بهم خندید
بسه ، بسه ، بسه ... من تحملشو ندارم ... دیگه شب و روز ندارم
دیگه نمیخوام واسه دیوار حرف بزنم ، نمیدونم این حرفا رو باید به کی بگم
سلام
دیروز رفتم سینما ، به رنگ ارغوان ... تو این سالا هر وقت میرم سینما اولش به خودم میگم خدا کنه یه فیلم تاثیر گذار باشه و تقریبا دو سه سالی هست که هیچ فیلمی تاثیر چندانی روم نداشته تا اینکه به رنگ ارغوان رو دیدم ، فقط میتون بگم عالی بود ... تحلیل یا حرفی از فیلم نمیخوام بزنم ، فقط در همین حد که همه مدل آدم توی فیلم پیدا میشه و همه مدل سرنوشت و پیش بینی و پایان سازی میتونید برای فیلم در نظر بگیرید ، در یک کلام بی نقص و شاهکار ... اما خوب این سینما رفتن حاشیه هم داشت ... توی راه سینما تنها شدم و فیلم رو هم تنها دیدم ، البته این راه منظور یه جاده نیست ...
توی انتخاب واحد آن چنان که باید خوب واحد نگرفتم و همش هم به خاطر این سیستم مسخره ی دانشگاهه که مطمئنم هیچ دانشگاهی تو ایران اینقدر دانشجوهاشو عذاب نمیده ، حذف و اضافمون هم که قوانین منحصر به فرد جهانی داره !
این روزا شدیدا درگیر کارهای خ.الف هستم ، ویژه نامه عید قراره 32 صفحه اضافه بر برنامه معمولو 500 تومن گرون تر باشه ، تا اینجای کار که من خودمو به برنامه رسوندم اما از اونور قضیه خبرهایی رسیده که وضع مطالب بخش های دیگه بدجوری خرابه ، به هرحال دعا کنید خوب شه ، خیلی براش تلاش کردیم.
باورم نمیشه ، بااااااورم نمیشه ... دیروز برای چند دقیقه تمبک رو گرفتم دستم اما هیچ وقت اینطوری نبودم ، حتی جرات نمی کردم یه ضربه ساده به ساز بزنم ، همونجوری دست نخورده گذاشتمش سر جاش
راستش ، دیگه دلم نمیخواد از تنهایی و دلتنگی و غم و غصه و اشک و اینا حرفی بزنم ، دلایلش هم زیاده ... حس می کنم خیلی کوچیک میشم تو ذهن خواننده یا شنونده این حرفا ، حس می کنم اهمیتی به این حرفا وجود نداره ، حس می کنم واقعا برای فراموش کردن باید کلی ضربه ببینم ، حس می کنم این حس از اول مشکل داشته ... اما با این وجود خودم و خودم باهاشون کنار میایم ، تمومشون نمی کنم چون هم نمیتونم و هم نمیخوام ...
خودمو برای خودم سبک کنم بهتره ، اینطوری می افتم تو یه دور بدون پایان ، از این جیب به اون جیب
سلام ...
نه اینکه دیگه صدام در نیاد ...نمیتونم بنویسم
دو تا برنامه پشت سر هم رونمایی داشتم توی این هفته و تنبلی های امیرحسینی که جدیدا دارن زیاد می شن ، امیدوارم بتونم کنترل کنم این همه آشفتگی رو تو زندگیم ...
امروز تو رونمایی شوالیه 550 به عنوان هدیه به خبرنگارا یه دستگاه دی وی دی ال جی دادن ، دو تا هم ال سی دی 32 قرعه کشی کردن که یکیشو الف.ب خودمون برد ، مبارکش باشه :) خداییش خیلی خوشحال شدم :)
از اون طرف کر لنز که فقط برای تنوع و ورود سگی به جامعه انتخابش کردم شده دردسر شماره یک زندگیم ! چه جوری میتونم از شرشخلاص شم خدا میدونه ... فقط لنزای طوسی و مایع لنز صفارشی خالمو برای عروسیش سفارش دادم ، اونا رو بگیرم بقیه چیزا حله .
علیرضا امشب یه جمله گفت ، انقــــــــــــــــــــــــــــلابی : آشغال دلم برات تنگ شده بود :))
خدایا شکرت ، اولین کسی که دلش برام تنگ میشه رو پیدا کردم ...
شب به خیر ...