جوراب نت

روزنوشت - الف . ب

جوراب نت

روزنوشت - الف . ب

به تو مدیونم ...

و همچنان خدا رو شکر

یه حسی دارم مثل ...

یه حسی دارم مثل :


- عکس گرفتن تو یه جایی که همه تو چشمات نگاه می کنن نمیتونی یه ژست آدم حسابی ای تو عکس داشته باشی


- تو سینما وقتی صندلی هاش راحت نیستن مجبوری هی جابجا شی و کلا هیچ چی از فیلم نفهمی


- ساعت ۱۲ شب به بعد باشه و بدجوری هوس Infected Mushroom کرده باشی و در عین حال هدست هات هم کار نکنن


- برنامه ریزی کری واسه یه روز استراحت یا درس خوندن عین بچه آدم و الف.خ عین چی میپره وسطش و ...


- خیلی تو مود Zegna باشی و با ذوق و شوق بری طرفش ببینی تموم شده ! بری "عطر و بوی" و بگه اونم Zegna تموم کرده


- بری تو پاساژ گردون نواب بگردی ( بدترین تجربه عمرم :))) )


-- وقتی که حس خوبی ندارم ...


پی نوشت : آهنگای SOB روپیدا کردم ، الان دارم گوش میکنم و همش Flash back می زنم.

پی نوشت 2 : بازم رفتم تو کار بوتیک های دوست داشتنی ولیعصر ، خوووو...وب بود و لذت بخش ، نمیدونم تهران امروز چه مرگش بود تا خونه 2 ساعت تو راه بودم دقیقا !

پی نوشت 3 : یه چیزی کم دارم !

پی نوشت 4 : امروز هیچ کدوم از کلاس هامو نرفتم متاسفانه ، یه پس گردنی طلبم !


الف - شین - کاف :

اشک

و (یا)

کاش ...


سبز ، خنک

یاد سفر بهار افتادم

یه مسیر سبز ، وسط راه تپه هایی بودن که دوست داشتم پشتشون رو ببینم اما انقدر زیاد بودن فرصت نمیشد و باید به مسیر ادامه میدادم ، فکر نمیکنم هیچ وقت مثل اون موقع از خودم بی خود شده باشم ...

یه جایی انقدر آب سرد بود که مسابقه گذاشتیم هر کی بتونه 5 تا سنگ از تو آب برداره برندس ، و من برداشتم و تا یه هفته دستم درد می کرد :)
فکر کنم نفری 10 کیلو ریواس چیدیم ، ریواس های آبدار و رسیده ، یکم پایین تر از زیر برفا یه جوب پر از آب در میومد ...

هوا انقدر تمیز بود که بعد از نفس کشیدن تو این تهران کوفتی حس می کردم اونجا دارم از زیادی تمیزی هوا خفه می شم و از همه مهم تر ، وقتی واسه 5 دقیقه بالای کوه و اون جای بکر با خودم تنها شدم ... به همه چیز فکر کردم ، احساس کردم سبک شدم چون تصمیم خودمو گرفته بودم .


خدای من ، فقط ازت میخوام نگی که اون هوای خوب ، آب زلال و خنک ، سفر لذت بخش ، همه و همه باعث شدن فکر من خیلی بلند پروازی کنه و من فقط یه تصمیم رویایی گرفتم !


الاغ خوشبخت ...

روستایی های ایران معمولا در درجه اول خیلی به حیواناتشون اهمیت میدن ، در درجه دوم به زراعتشون ، در درجه سوم به تجهیزات کشاورزی و دامداریشون و در درجه آخر اگه چیزی موند به خودشون .

یکی که رفت و اومدی به روستاها نداره (زیاد)شاید فک کنه دوره حمل بار با الاغ تموم شده و ماشینا جایگزینشون شدن اما نه ، وضع همون وضع 50 سال پیشه تو حداقل حمل بار تا وانت هایی که میوه ها رو میخرن ، از همین جهت یکی از مورد علاقه ترین حیوانات روستایی ها همین الاغشونه .

این الاغ محترم زحمت کش ،علاوه بر اینکه عین خر کار میکنه یه سری هزینه ها و وظایفم رو دوش صاحبش میذاره مثل غذاش و گرم نگه داشتن جاش و ... ، الاغی که به حدود 10 سال میرسه دیگه پا به سن گذاشته ، معمولا نصف باری که روی الاغ های جوون میذارن رو این مدل الاغا میذارن و سعی می کنن هر چند وقت یه بار نگهشون دارن و بارشون رو جابه جا کنن ، لرزش پشت رونشون بیش تر از همیشست و میشه صدای نفس هاشون رو شنید ... اونوقته که دیگه این زبون بسته ها میشن پیر و تا جایی پیش میرن که هیچ استفاده ای نخواهند داشت ... با توجه به هزینه ای که رو دوش صاحبشون دارن ، رسمه که الاغ های پیر رو میبرن بالای دره های عمیق و جوری میندازنشون پایین که دست و پاشون بشکنه و توی همون شب بشن خوراک گرگ ها و شغال ها و ...

اما حکایت این حرف من ، حکایت یه الاغ خوشبخته ، حکایت الاغ یه روستایی که میشناسمش .

الاغ به پیری رسیده بود ، دو سه ماهی بود کاری واسه صاحبش نمیکرد و همه منتظر بودن اونم بره تو شکم گرگ هایی که دیگه عادت کردن به این مدل غذا ها . صاحبش می گفت ، دلم نمیاد ، نمیتونم ، میخوام توی همین طویله ای که 10 سال بوده بمیره و بعدشم خاکش کنم ...


یه هفته بعد به یکی که اونم میشناختش گفتم چی شد .. فرستادش پیش گرگا ، گفت نه .

صبر کرد و تا لحظه ای که الاغه بمیره بهش آب و غذا داد و حتی بعضی وقتا نوازشش میکرد ، وقتی هم مرد تنهایی رفت یه طناب به پاش بست و روی زمین کشیدش تا یکی از باغای قدیمیش ، با اون چشم کم سوش براش یه چاله کند و خاکش کرد .

آخه وقتی جوون تر بود ، هر کاری واسه اون باغه کرده بود تا امروز براش روزی بیاره با همین الاغه انجام میداد ...


امروز اون باغه انقدر دور افتاده شده که برای آب دادن بهش باید سطل سطل آب بیارن ، اونم از یه جوب دور ...

اگه اون روستایی با چشم های کم سوش عاقل و منطقی بود ، الان اون باغه با درخت انجیر سیاهش ، با درخت گلابی های وحشی معروفش توی روستا و گیلاس های تک دونه ی بزرگش خشک شده بودن ...

اما من الان دارم به عکس یه درخت گلابیش که امسال انقدر میوه داشت که شاخه هاش آویزون شده بودن نگاه می کنم

Just a little bit of misunderstanding ?