جوراب نت

روزنوشت - الف . ب

جوراب نت

روزنوشت - الف . ب

صداهای نخراشیده ، این روزها

این روزا اصلا نمیتونم صدای مداحی ها رو تحمل کنم ! خوب اگه موسیقی حرامه ، صدای خشن و مسخره این مداح ها که با سیگار ، مواد و قلیون سر پا میمونه و کلا کفر از سر و روش میباره که بدتره ... یارو تا قبل محرم ساسی مانکن گوش میده تو محرم هم مداحی های با ریتم سنگین تو ماشینش میذاره و بازم سیستمشو به رخ می کشه !

تولدا ، عیدا و هر مراسم شادی و عزایی میشه ما باید صدای نکره اینا رو بشنویم ، بابا حداقل یه سنتور تمبکی بذارید روح مردم صیقل بخوره !


پی نوشت : در.بر.گیر...مرا

ایهیم ، امروز 2 دی

سلام بلاگ اسکای عزیز ، خودت خوب میدونی خیلی از چیزایی که امروز بهشون رسیدم به خاطر توئه ... خداییش 6 سال رفیق بودی برام ، البته بیش تر فک کنم ، 7 سال


امروز از صبح بیرون بودم ، خیلی دلم میخواست بنویسم ، همینجا ... اما دوست نداشتم ...


واااای خدای من ! این عکس العمل من به ماشینیه که امروز برای خرید انتخاب کردم و پسندیدم ، فک کنم فردا برم پای معامله ... اسمش بمونه وقتی قولنامه نوشته شد :) ولی درکم کنید ، من برای یه سال میخوامش و اینکه کارم رو راه بندازه و اقتصادی باشه و ...


الف.خ خوب داره این روزا کمکم میکنه ، فک کنم به خاطر اون حرفای اون روز در مورد همون مسائل که خودمون دو تایی میدونیم ... ولی خودمونیما ! ... تو این دنیا به این بزرگی که چند میلیون نشریه منتشر میشن و ما یه کوچولوی کم تیراژشو تو این کشور به اصطلاح جهان چهارمی ( شایدم بالاتر ) داریم ، بعضی وقتا انقدر براش کار می کنیم که فکر می کنیم شاخ غول رو شکستیم ولی وقتی از دفتر پاتو میذاری بیرون مخصوصا تو ولیعصر میبینی همه مشغولن .. از جونشون هم دارن مایه میذارن ... زندگی عجیبیه ... سگ دو زدن هم خز شده :)


احتمالا تاسوعا ، عاشورا تهران نخواهم بود .


چقد از این جمله خوشم میاد I wanna double your salary ، یعنی میشه این روزا این جمله رو بشنوم ؟!


کلاس زبان رو دوس داشتم ، واقعا دوس داشتم و وقتی تموم شده بود واقعا ، واقعا احساس دل تنگی می کردم .. گاهی می رفتم تا نزدیکای موسسه و خاطرات اون روزا رو تو ذهنم بازسازی می کردم ...یاد کلاس زبان با سرمای زمستون همیشه تو ذهنمه و میمونه ...


Gilbert O'Sullivan یه اسکاتلندیه اصیله ! مردای اسکاتلندی خودشونو مردای واقعی می دونن ، تو یکی از آهنگاش اعتراف می کنه که یادمه وقتی بابام مرد گریه کردم ... پدرش تو 65 سالگی فوت کرد و خود Gilbert بعد از 38 سال که اون آهنگ رو خونده بود ، امروز 65 سالشه ...


من تو سال 88 خیلی درس اخلاق و زندگی یاد گرفتم ... از درس حفظی خوشم نمیاد واسه همین به فرمول تبدیلشون کردم ... فقط کافیه افراد رو جای مجهولات فرمول ها بذارم ... امیدوارم تو ساختنشون اشتباه نکرده باشم .


یه هفته پیش سر کوچمون یه چادری زد یه نفر ، توی پیاده رو که معمولا مردم کم ازش عبور می کنن ... یه مرد و دو تا بچه یکی 3-4 ساله و اون یکی 6-7 ساله ... مرده معتاد بود به صورت تابلو و معمولا صبح زود از چادر میزد بیرون و دو تا بچه توی چادر میموندن ، خیلی از مردم محل به شهرداری زنگ زدن تا بیاد بهشون رسیدگی کنه ، یه روز موقعی که داشتم از دانشگاه بر می گشتم دیدن یه مینی بوس با عنوان طرح جمع آوری بی خانمان ها و از این حرفا جلوش وایساده و با اطمینان پیش خود گفتم خوب ، اینا رو الان میبرن تو این خوابگاه ها اسکان میدن ولی بعدش دیدم هیچی !! مردم محل باز هم پیگیر شدن تا اینکه از طرف بهزیستی دیشب اومدن و بچه هاشو بردن .. امروز صبح ساعت 6 مثل هر روز مرده از چادر اومد بیرون و چادر رو جمع کردم .. حدود 10 تا پتو آورد بیرون و تا کرد و گذاشت روی زمین و همینطور اونجا نشست ... ساعت 1 کاری داشتم و باید میرفتم بیرون ... دیدن هنوز همونطوری اونجا نشسته ... وقتی برگشتم وسایل و پتو ها اونجا بودن و خودش رفته بود ! به نظرم خیلی عجیـــــــــــــــــب بود !


پی نوشت : آدم وقتی میخواد Vegeterian بشه اولش گوشت قرمز رو یه ماه از برنامه غذاییش حذف میکنه و مرغ و تخم مرغ میخوره ، بعدشم این دو تا عنصر پروتئینی رو حذف می کنه ... حواست باشه یهو این سه تا رو از آدم بگیری میمیره ! حواست باشه ...

به همین آسونی

به همین آسونی ... مث افتادن برگ



یه شب متفاوت

مباااارکه ! چی ؟! یلدا دیگه ! آها .. یعنی اوهوم ...



مسئول خرید یلدای امسال ممل بود ، یه آدم اقتصادی به تمام معنا ، مثلا آجیل دقیقا به اندازه ای میگیره که امشب تموم شه :))

یه هندونه کوچولوی باحال هم گرفته بود که در عین حال قرمز و شیرین بود و کلی چسبید ...

چای و خنده ها و دور هم بودن های یلدا فرق می کنن ، مخصوصا اون مواقعی که فرصت پیش میاد بریم خونه مامان بزرگ دور خونواده و کلی روحیمون عوض شه ...

چه کنیم که زندگیمون به خوشی هامون حسودیش میشه ، هر روز درگیرترمون میکنه که وقت نکنیم به اونا برسیم !

قشنگ ترین اتفاق امروزم ، فایل Power Point ای بود که یکی از دوستان به مناسبت یلدا برام فرستاده بود و کلی براش زحمت کشیده بود و یه آهنگ قشنگ هم روش گذاشته بود ... یعنی کلی خر کیف شده بودم :)

تلاش ها برای پیدا کردن یه پراید مناسب همچنان ادامه داره ، اون دو تومن که گفته بودم حتما باید جور کنم ، جور نشد ... :(

نیما عکس های برنامه جمعه رو امروز آورده بود دفتر و از اونجایی که حرفه ای و نرخ دستشه که قرار چقدر پول بگیره ، یک دهم عکس ها رو فقط داد بهمون ... یاد سایت های خرید آهنگ افتادم که یه سمپل میدن بهت دهنتو آب میندازن که آهنگو بخری ! :)
امروز به این نتیجه رسیدم که آدم ها نمیخوان دل همدیگه رو بشکنن هیچ وقت .. با یه بهونه ای ، دلیل خاصی ، استدلال جدیدی بهش ثابت می کنن که فکرش غلطه ... حالا همه این فکرا در حد فرضیه اس ... میخوام دوباره کنکور بدم برم دانشکده فلسفه و از این حرفای دانشگاه تهران اونجا بشینم ثابتشون کنم .

خالم به پسرخاله 5 سالم یاد داده شماره خاله ها و پسرخاله هاشو بگیره و باهاشون بعد از ظهر ها حرف بزنه ، پدر و مادرای امروز چه روشایی واسه اجتماعی بار آوردن بچه ها می کنن :) ... بعد امیررضا میزنگه ما هی از سارا ازش می پرسیم ، حسودیش می شه ، دیگه حرف نمیزنه ، بعد سارا جدیدا وقتی دارن با تلفن حرف میزنن ، میخزه خودشو میرسونه پای تلفن بعد عین این بَبو ها زل میزنه که بده منم دو تا جیغ بزنم تو گوشی ... بعد رقص هم یاد گرفته دستاشو حالت باز و بسته کردن لامپ میچرخونه ( الــــــــــــــــــــــــــــــهی ) واااای ... فقط خبر بد اینه که تُپُلی هاش روند رو به کاهش دارن ... و خبر خوب اینه که تو فامیل هنوز کسی نتونسته رکورد تُپُلی منو بشکونه :)



یلدا قشنگه و دوسش دارم ، سال هاست دلم میخواد این شبو لب دریا ، روی تخت تو یه حیاط کوچولوی خودمونی با یه حوض ( مثل فیلما ) ، رو پشت بوم خونه مادر بزرگم ، تو یه سفره خونه با همه دوستام ، وسط سفر مشهد و توی قطار ( یادش بخیر ) و یا یه همچین جاهایی باشم ... امیدوارم همه امشب یلدای خوبه داشته باشن ... از همه مهم تر دور هم باشن ، لذت ببرن ، بخندن ، حسابی بخورن ، اگه یلدا چند دقیقه طولانی تره از شبای دیگه اونا با قسمت کردن شادیشون این شبو چندین ساعت بلند تر از همیشه بکنن ... همه موفق باشن ... همه خوشبخت باشن ... خوشحال باشن ... یه غم کوچولو گوشه دلشون نداشته باشن که وصل باشه به احساساتشون و مستقیم بعدش به غدد اشکی متصل باشه ...


تُمبک رو چند روزی هست آوردم رو دست ... امروز یاد حرف استادم افتادم ... تمبک تنها سازیه که فقط با دل شاد صداش در میاد ... تو بقیه حالتا با اینکه بدی دست یه بچه هی بزنه روش فرقی نداره ...


و فال امشب من ؟ .. it's not your business :)


خدایا شکرت ...

گرگ باش

میدونی دقیقا همین الان که دراز کشیده بودم به چی پی بردم ؟!

به این که ... من نباید به قدرتم تو شناخت افراد شک می کردم ... درست تشخیص داده بودم.

حتی خودمم باورم نمیشد که واقعیت چیز دیگه ایه ...

من همچنین دقیقا پی بردم به این نکته که اینجا قانون جنگل حکم می کنه ... گرگه میخواد تو رو بخوره ، کاری نداره تو دوس نداری خورده بشی ... مشکل از توئه که زندگی تو جنگل رو انتخاب کردی .. پس گرگ باش و سعی کن هیچ وقت زخمی نشی .. چون گرگا به گرگ زخمی هم رحم نمی کنن .

پی نوشت : امروز تو راه برگشت از دفتر وقتی یه بطری آب معدنی دستم بود چشمم به یه ایستگاه صلواتی خورد ، گفتم خدا من که اصلا هوس چای و شیرکاکائو و از این قبیل چیزا نکردم ، فقط میرم ببینم باهام قهری یا نه ... به محض اینکه رسیدم به ایستگاه چایی تموم شد و یارو گفت سری بعد رو تا 1 ساعت دیگه میریزه ... 

پی نوشت 2 : یاد یه روش گدایی جالب افتادم .. تو مسیر برگشت از تجریش یه دفعه یه یارو اومد جلومو گرفت دیدم دستش شده کاسه ی خون و یه تیکه مثل یه بند انگشت توی دسته .. با استرس گفت سگ دستمو نیم ساعت پیش گاز گرفته بند انگشتمو قطع کرده .. یه پولی بده برم بیمارستان .. گفتم تو انگشتت قطع شده چطوری انقدر ریلکس داری راه میری .. سریع رفت تو یه کوچه ... من که اگه انگشتم قطع شه زمین و زمون رو به هم میدوزم ! حرفه ای نبود ... بــــــــــله

آه ...

امروز ، با شاسی بلند ها در سوهانک

خدا رو شکر برنامه امروز خیلی خیلی خیلی خوب و عالی برگزار شد .

اولش ۱۰ تا ماشین شاسی بلند از همه برند ها رو دعوت کرده بودیم که ۴تاشون یا جا زدن یا مشکلی براشون پیش اومد کع البته من با جا زدن بیش تر موافقم چون وقتی بارون تهران رو دیدن پیش خودشون گفتن به به ، دیگه سوهانک چه خبره !

اصل برنامه از پیشنهاد ناقص افشین شروع شد که در ادامه با مشورت تکمیلش کردیم و برنامه رو از حدود یه ماه قبل با ماشین ها هماهنگ کردیم ، برای رهبری گروه سراغ یکی از با تجربه ترین پاژن دار های تهران که خیلی بچه باحالیه رفتیم ... ماشینش تکه و سفر باهاش واقعا عالیه . پیشنهاد اول برای لار بود که با توجه به مشغولیت ها و وضع هوای این روزا به سوهانک تغییرش دادیم ، از شانس ما هواشناسی پیشبینیشو روز های آخر هفته عوض کرد و ما هم تو عمل انجام شده قرار گرفته بودیم ...

روز قبل این برنامه توی اون بارون من تنهایی کل خرید های تدارکات رو از جیب مبارک خودم انجام دادم ، کیک ، آب میوه ، موز ، نارنگی ، ساندویچ ، بساط چای و ... ... وقتی رسیدم خونه تقریبا 90 درصد بدنم خیس بود ... شب هم که طبق معمول رفتم سالن فوتبال و خسته برشتم و همش از این نگران بودم که مبادا صبح با این خستگی خواب بمونم ، این شد که هر چی Alarm و ساعت دم دستم بود روشن کردم .

صبح سر وقت پاشدم و همه چیز رو آماده حرکت کردم ، ممل هم قرار بود باهام بیاد به درخواست یکی از دوستام که خواسته بود بیاد هم نتونستم جواب منفی بدم ..

ما واسه 20 نفر تدارکات داشتیم و همش نگران بودم نکنه بیش تر بشیم که ...

مرتضی ( صاحب سوزوکی گرند ویتارا ) قرار شد بیاد دنبالم چون نمیتونستم با ماشین سواری تو اون وضع برم بالا ، این شد که سر ساعت 8 حرکت کردیم به سمت قرار جلوی باشگاه صبا باتری و همه ی ماشین ها اومدن ، سورنتو آخرین ماشینی بود که اومد اون هم با 5 سرنشین و این یعنی 3 نفر اضافه بر آمار ... اولش داشتم سکته می کردم ولی بعدش متوجه شده 4 ماشین هم از تعداد سرنشینایی که گفته بودن کمترن و تعدادمون 19 نفره ... نیما ، عکاس جدید مجله هم تو این اولین برنامه همراهمون بود و باهاش آشنا شدم ، حرفه ای بود و از اخراجی های دوره ی انتخابات از خبرگزاریش بود ... و بدین سبب حرکت رو شروع کردیم :

از جاده لشگرک به میدانی رسیدی که جاده خاکی سمت راستش میرفت به طرف سوهانک ... 6 تا ماشین با فاصله از هم حرکت رو شروع کردن .. برف تازه اومده بود و خیلی نرم بود و حتی با له کردنش هم آن چنان جاده سُر نمیشد ... شاسی بلند های سوسول پشت پاژن سورنا حرکت می کردن تا به محل استقرار که تو فاصله کمی از اول جاده خاکی بود رسیدیم یه دشت وسیع سفید که دورش دره های عمیقی بود ...

تست رو تک تک انجام دادیم و من ترجیح دادم فقط پشت کوراندو بشینم و به نظر خودم یکی از قشنگ ترین و لذت بخش ترین تجربه هام بود با کوراندو ، قابلیت های آفرودش واقعا بی نظیره بین خودرو های ایرانی وتحسینش می کنم .

برف بازی ، آتیش ... تیکه هایی که بین بچه ها رد و بدل می شد و یه روز باحال ...



خدایا شکرت .